"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁵⁶
باهینی:حتی فکرشم نکن
لیام:چرا؟
باهینی:تیپم نیستی
لیام:از چه نظر؟
باهینی:چهره_استایل_اخلاق
لیام:خب تو از چجور آدمایی خوشت میاد؟
باهینی:آدمایی مثل تهیونگ...یا سوهو
لیام:پس از پسرای کره ای خوشت میاد
باهینی: تقریباً
لیام:ملیت خیلی برات مهمه؟
باهینی:شاید
لیام:میشه بهم فرصت بدی تا کاری کنم که ازم خوشت بیاد؟
باهینی:شب بخیر
لیام:لطفا...وایسا
اهمیتی به حرفش نداد و رفت
...یونا،باک هیون...
یونا:کارت تموم شد؟
باک هیون:بله
یونا:پس بریم
باک هیون:یه سوال ازت دارم
خم شدم و باهم هم قد شدیم با لبخند گفتم
یونا:بگو
باک هیون:تو مامانمی؟
با تعجب پرسیدم
یونا:مامان؟
باک هیون:بله...بابام بهم گفته بود مامانم بخاطر یه ماموریتی که داشته رفته و معلوم نیست کی برمیگرده تا الان هم ندیده بودم بابام بخواد به کسی نگاه کنه ولی با تو حتی ورزش هم کرد
نمیتونستم چیزی بگم ولی به حرف آخرش خندم گرفت و با خنده گفتم
یونا:ورزش؟کدوم؟
باک هیون:بابام میگفت دو نفر وقتی همو دوست داشته باشن بعضی وقتا باهم بازی یا ورزش میکنن
با شنیدن حرفاش خندم محو شد و با اخم گفتم
یونا:چرا بابات همچین چیزایی بهت گفته؟
باک هیون:چون بابام میگه دیگه مرد بزرگی شدم حتی یه بار ماشین رو به من سپردین
با لبخند گفتم
یونا:ولی این دلیل نمیشه که بابات از الان اینارو بهت بگه یا تو بخوای بدونی...
باک هیون:من نمیدونستم
یونا:پس بابات بدون اینکه توی مخمصه گیر بیفته بهت گفت؟
باک هیون:نه
یونا:خب... به نظرم بهتره زیاد خودتو درگیر این چیزا نکنی
باک هیون:دیگه من بزرگ شدم چیزایی که لازمه رو میدونم
خنده ریزی کردم
یونا:مگه چند سالته آقا بزرگ؟
باک هیون:من الان ۶ سالمه
یونا:پس خیلی بزرگ شدی
باک هیون:مسخره نکن راست میگم
با لبخند گفتم
یونا:باشه...
که تهیونگ رسید
تهیونگ:اینجا بودید
یونا:بله
باک هیون دوید سمت تهیونگ و اون برش داشت بغلش
باک هیون:بابایی مامانم که گفته بودی رفته مأموریت ایشونه؟
تهیونگ:خب...
یونا:به نظرتون دیر وقت نیست؟
تهیونگ:آره موافقم بهتره بریم بخوابیم
باک هیون:بابایی توروخدا ۶ سال انتظار کشیدمممم لطفا
یونا:من دیگه میرم
باک هیون:نههه بمونننن
مکث کوتاهی کردم و نگاهی به هردو انداختم
یونا:باشه
تهیونگ:
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁵⁶
باهینی:حتی فکرشم نکن
لیام:چرا؟
باهینی:تیپم نیستی
لیام:از چه نظر؟
باهینی:چهره_استایل_اخلاق
لیام:خب تو از چجور آدمایی خوشت میاد؟
باهینی:آدمایی مثل تهیونگ...یا سوهو
لیام:پس از پسرای کره ای خوشت میاد
باهینی: تقریباً
لیام:ملیت خیلی برات مهمه؟
باهینی:شاید
لیام:میشه بهم فرصت بدی تا کاری کنم که ازم خوشت بیاد؟
باهینی:شب بخیر
لیام:لطفا...وایسا
اهمیتی به حرفش نداد و رفت
...یونا،باک هیون...
یونا:کارت تموم شد؟
باک هیون:بله
یونا:پس بریم
باک هیون:یه سوال ازت دارم
خم شدم و باهم هم قد شدیم با لبخند گفتم
یونا:بگو
باک هیون:تو مامانمی؟
با تعجب پرسیدم
یونا:مامان؟
باک هیون:بله...بابام بهم گفته بود مامانم بخاطر یه ماموریتی که داشته رفته و معلوم نیست کی برمیگرده تا الان هم ندیده بودم بابام بخواد به کسی نگاه کنه ولی با تو حتی ورزش هم کرد
نمیتونستم چیزی بگم ولی به حرف آخرش خندم گرفت و با خنده گفتم
یونا:ورزش؟کدوم؟
باک هیون:بابام میگفت دو نفر وقتی همو دوست داشته باشن بعضی وقتا باهم بازی یا ورزش میکنن
با شنیدن حرفاش خندم محو شد و با اخم گفتم
یونا:چرا بابات همچین چیزایی بهت گفته؟
باک هیون:چون بابام میگه دیگه مرد بزرگی شدم حتی یه بار ماشین رو به من سپردین
با لبخند گفتم
یونا:ولی این دلیل نمیشه که بابات از الان اینارو بهت بگه یا تو بخوای بدونی...
باک هیون:من نمیدونستم
یونا:پس بابات بدون اینکه توی مخمصه گیر بیفته بهت گفت؟
باک هیون:نه
یونا:خب... به نظرم بهتره زیاد خودتو درگیر این چیزا نکنی
باک هیون:دیگه من بزرگ شدم چیزایی که لازمه رو میدونم
خنده ریزی کردم
یونا:مگه چند سالته آقا بزرگ؟
باک هیون:من الان ۶ سالمه
یونا:پس خیلی بزرگ شدی
باک هیون:مسخره نکن راست میگم
با لبخند گفتم
یونا:باشه...
که تهیونگ رسید
تهیونگ:اینجا بودید
یونا:بله
باک هیون دوید سمت تهیونگ و اون برش داشت بغلش
باک هیون:بابایی مامانم که گفته بودی رفته مأموریت ایشونه؟
تهیونگ:خب...
یونا:به نظرتون دیر وقت نیست؟
تهیونگ:آره موافقم بهتره بریم بخوابیم
باک هیون:بابایی توروخدا ۶ سال انتظار کشیدمممم لطفا
یونا:من دیگه میرم
باک هیون:نههه بمونننن
مکث کوتاهی کردم و نگاهی به هردو انداختم
یونا:باشه
تهیونگ:
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۴.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.