ادامه پارت شستوسوم رمان مرگ وزندگی

ادامه پارت شستوسوم رمان مرگ وزندگی:

لباسروخریدیم وازمرکزخارج شدیم ورفتیم دنبال لباس دامادی
امیرعلیم چنتاکتوشلوارتنش کرد ومن باهرکدومی که میپوشیدودرمیاورد کلی تودلم قربون صدقش میرفتم که انقدرع خوشتیپ وخوشگل بود وآخرباکلی وسواس یکیشوانتخاب کردیم ....
واای امیرعلی ازمنم سخت پسنده دوساعت فقط اسیرلباس اون بودیم ولی انصافاکت شلواری که انتخاب کردخیلی خیلی شیک بودوبهش میومد

دیگع شب شده بودوبانظرامیرعلی تصمیم گرفتیم شاموبیرون بخوریم سرمیزشامم کلی ازآرزوهامون وآیندمون که چطورقراره بسازیمش چیکاراکنیم کی بچه داربشیم خلاصه راجب همه چیوهمه چی صحبت کردیم وانقدره من ازآرزوهای باحال وبامزه امیرعلی خندیدم که اصن نتونستم غذابخورم بعدازغذایکم بیرون رستوران که باغ بوددست تودست قدم زدیم وبعدش امیرعلی منورسوندخونه

وآخرشم بایه بوسه ازهم جداشدیم ولباسموبرداشتموواردخونه شدم

همه خوابیده بودن پاورچین پاورچین به سمت اتاقم قدم برداشتم لباسوروزمین کنارتخت گذاشتم وسریع لباساموتعویض کردموبه خواب رفتم که چشمام داشتن درمیومدن


سلام دنبال کنندگان عزیزدرباره کوتاهی پارتا:چون پارتای آخره سعی میکنم پارتای کوتاه بزارم تابع اون پارت مدنظرخودم برسع وگرنه اگه بخوام پارت طولانی بزارم سه پارتم نمیشع

ممنون میشم ازنظراتتون لطفاانتقادیم داریدعرض کنید:)
_