پارت شستودوم رمان مرگ وزندگی

پارت شستودوم رمان مرگ وزندگی:
مامانم ایناهمون روزقبول کردن کع آخرماه بعدعروسیمون باشع...
همه توهولوولابودن وتمام وجودمنواسترس گرفتع بودانقدری استرس داشتم که اصن نمیتونستم غذابخورم...
بچهاهرروزکنارم بودنوکلی کمکم میکردن واونام فک کنم ازمن بیشترذوق داشتن النازکه اصن مثه این زندانیاچوب خط کشیده بودوبه ازای هریه روزیه چوب خط خط میزد

امیرعلی که بال نداش پروازکنه هرروزمیومدخونمونوکلی وسایل میخریدباخودش میاوردالبته بیشترشو النازوبنفشه میخوردن هرچقدرم جیغودادمیکردم انگارنه انگار....

این دوران هم خیلی خیلی شیرین بودهم خسته کننده هرروزهرروزباامیرعلی میرفتیم خرید

امروزم اومده بودیم برای خریدن لباس عروس وااای کلی ذوق داشتم ازبازوی امیرعلی آویزون شدع بودم وازکنارمغازه های پاساژرد میشدیموباذوق به لباسای عروس نگامیکردم بالاخره کنارمغازه ایی که مامان نیوشاسپرده بودرسیدیم باکلی خوشحالی واردمغازه شدیم وااای بهترین روزم بودفک کنم همچین روزی براهردختری بهترین روزباشع اصن مگع میشه بدمون بیادوذوق نکنیم ماهموناییم که ازبچگی باحسرت به عروساولباس عروسشون نگامیکردیم به لحظه ایی که بااون لباس خوشگل پوف پوفیشوپامیشدنومیرقصیدن وهمه نگاهابه اونابود یاهمونایی که توبچگی همیشه لباس مجلسیامون لباس عروس بود....
حالاقراره من بشم همون عروسی که لباس پوف پوفیشوبپوشهوبرای دامادش برقصه وهمه نگاهارومات خودش کنه
امیرعلیم بادیدن لباس عروسانگاهی بهم کردولبخندی رولباش اومد

بااومدن خانومی بع سمتمون چشم ازهم برداشتیم


خانموع:سلام آقای زندونگاهی به من کرددستشوبلندکردخوش آمدیدمن کمالی هستم

بالبخندی باهاش دس دادم سلام ممنون

بادستش سمتیرونشون دادازاین طرف بفرمایید
دیدگاه ها (۲)

پارت شستوسوم رمان مرگ وزندگی:بعدازانتخاب کردن چنتاازلباسابع ...

ادامه پارت شستوسوم رمان مرگ وزندگی:لباسروخریدیم وازمرکزخارج ...

ادامه پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی:+من دیگه طاقتشوندارم_چشما...

ادمه پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی:+بسه باباجنازمون کردی ازلح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط