من مانده ام و یک دنیای مبهم مجازی

من مانده ام و یک دنیای مبهمِ مجازی...
و انتظارهای کُشنده و سرک کشیدن های گاه و بیگاه،

به پروفایلهایی که حضورم را حس نمی کنند...

و زل زدن به تصویرهایی که هیچوقت سخن نمی گویند

اخم نمی کنند

و هیچگاه فضای اتاق پر از صدای قهقهه خنده شان نمیشود

تصویرهایی که اشکی از گونه ی نگاهشان نمی چکد...

کاش بساط این دنیای مجازی هم جمع میشد!!!

آنوقت در امتداد جاده ای چشم به راه می ماندم

و راه می پائیدم

اگرچه کسی نمی آمد ولی با دو صدشوق کودکانه،

قاصدک های رهگذر را در آغوش میکشیدم

و هر آنچه دلم میخواست از سکوتشان تعبیر میکردم

و دلم خوش میشد، که یکی شان شاید؛ قاصدیست از دیار دوست...

و شاید هم زیر پایم علفی سبز میشد

که دنیای شاعرانه هایم را زیباتر میکرد....

شاید دم غروب نسیمی می وزید، که بوی امید میداد...

اما حالا عاشقانه هایم که هیچ، نفسم هم بوی دود میدهد...
دیدگاه ها (۱)

ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ …....

گاهی آنقدر دلم هوایت را میکندشک میکنم به اینکه' این دل مال م...

دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کندنه کلامی برای آغازش م...

نابرابر شده این جنگ، از آن می گذرم هر که پرسید کجا رفت،بگو ب...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط