Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 7
ا.ت: خب...چرا بلند نمیشی؟
جیهیون:*اخم میکنه*
ا.ت:*سرشو به تاسف تکون میده* گفتمت...نمیتونی تا آخر عمرت با این اخلاقت بمیری
جیهیون: من عمر جاودانه دارم نمیمیرم
ا.ت: وقتی انسان شدی که نداری
جیهیون: تصمیم ندارم انسان بشم ممنون..*روشو میکنه اونور*
ا.ت: خب چرا؟
جیهیون: چون که زیرا
ا.ت:*یه لگد کوچولو دیگه بهش میزنه* داستان زندگیتو برام تعریف کن!!
جیهیون: نیازی برای اینکار نمیبینم..
ا.ت:*نفس عمیق* زودباش...لطفا..
جیهیون: پوف...خب من وقتی انسان بودم هیچکس منو دوست نداشت هیچکس هم بهم اهمیت نمیداد... همش بهم سرکوفت میزدن حتی مامان و بابام هم همینطور...توی زندگیم هیچکسو نداشتم... تا اینکه..
ا.ت:*دست به سینه* اوهوم..
جیهیون: عاشق یه نفر شدم...حتی فکر کردن بهش هم حالمو به هم میزنه..
ا.ت: چرا؟
جیهیون: اون تا یه مدتی باهام بود...جوری که زیادی وابسته اش شده بودم...ولی بعدش ترکم کرد... اونموقع اومدم توی این جنگل و...خودکشی کردم..
ا.ت: زندگی سختی داشتی نه؟
جیهیون: اونقدر سخت که حتی نمیتونم به زبونش بیارم..
ا.ت:*لبخند*
جیهیون: چطور میتونی لبخند بزنی؟
ا.ت:*بغلش میکنه*
جیهیون:*سعی میکنه خودشو ازش جدا کنه* هی... ولم کن...این چه کاریه؟؟
ا.ت:*سفت تر بغلش میکنه* بهش میگن بغل...تا حالا کسی بغلت نکرده؟
جیهیون:...............
(فلش بک)
£ تو کجایییی؟؟
جیهیون:*آروم میخنده*
£ من که بالاخره پیدات میکنم فسقلی!*از پشت پیداش میکنه و میگیرتش*
جیهیون:*میخنده* نونا! چند بار بهت بگم من کوچولو نیستم!
£ تو همیشه برای من کوچولویی! حتی اگه هزار سالت بشه..
جیهیون: نونا...از پیشم نمیری مگه نه؟
£ *میخنده* امکان نداره فرشته کوچولوم رو تنها بزارم..
جیهیون: قول میدی؟
£ *بغلش میکنه* آره دیگه...مگه میخوام کجا برم؟
جیهیون: آخه...مامان میگه دلمو خوش نکنم...میگه تو از پیشم میری...منظورش چیه؟
£ *لبخندش محو میشه* مامان؟ نه...من...پیشت میمونم..
جیهیون:*لبخند*
......................
(پایان فلش بک)
(نمیدونم چرا این فلش بک حس اکلیلی شدن بهم دست میده🥺 ولی همینطور که اکلیلی میکنه ناراحتمم میکنه🥲)
ا.ت:*از خودش جداش میکنه* داری گریه میکنی؟
جیهیون:*با صدای آروم* نونا..
ا.ت: چی گفتی؟
جیهیون:*گریه* هق..چرا...تا حالا یکی بغلم کرده... ولی...بهم قول داد از پیشم نره اما...رفتتت..
ا.ت: کی؟
جیهیون:*گریه* خواهر بزرگترم...بابام همیشه اذیتش میکرد و کتکش میزد...مامانم از اینکه انقدر بهم اهمیت میداد عصبانی میشد...اونا منو خواهرمو دوست نداشتن..هق.. اونموقع که کوچیک بودم... خواهرم سرطان داشت...ولی... بابام جلوی خودم... اونو زودتر کشت..هق..
ا.ت: تو...خواهر داشتی؟
عجیبه امروز زودتر بیدار شدم😐 راستی ادمین نتش داره تموم میشه ممکنه تا چند روز نباشم ولی اگه بتونم یه پارت از فیک جدیدم هم میزارم...دیشب نشسته بودم عین خر مینوشتمش😐😂
فصل 2 پارت 7
ا.ت: خب...چرا بلند نمیشی؟
جیهیون:*اخم میکنه*
ا.ت:*سرشو به تاسف تکون میده* گفتمت...نمیتونی تا آخر عمرت با این اخلاقت بمیری
جیهیون: من عمر جاودانه دارم نمیمیرم
ا.ت: وقتی انسان شدی که نداری
جیهیون: تصمیم ندارم انسان بشم ممنون..*روشو میکنه اونور*
ا.ت: خب چرا؟
جیهیون: چون که زیرا
ا.ت:*یه لگد کوچولو دیگه بهش میزنه* داستان زندگیتو برام تعریف کن!!
جیهیون: نیازی برای اینکار نمیبینم..
ا.ت:*نفس عمیق* زودباش...لطفا..
جیهیون: پوف...خب من وقتی انسان بودم هیچکس منو دوست نداشت هیچکس هم بهم اهمیت نمیداد... همش بهم سرکوفت میزدن حتی مامان و بابام هم همینطور...توی زندگیم هیچکسو نداشتم... تا اینکه..
ا.ت:*دست به سینه* اوهوم..
جیهیون: عاشق یه نفر شدم...حتی فکر کردن بهش هم حالمو به هم میزنه..
ا.ت: چرا؟
جیهیون: اون تا یه مدتی باهام بود...جوری که زیادی وابسته اش شده بودم...ولی بعدش ترکم کرد... اونموقع اومدم توی این جنگل و...خودکشی کردم..
ا.ت: زندگی سختی داشتی نه؟
جیهیون: اونقدر سخت که حتی نمیتونم به زبونش بیارم..
ا.ت:*لبخند*
جیهیون: چطور میتونی لبخند بزنی؟
ا.ت:*بغلش میکنه*
جیهیون:*سعی میکنه خودشو ازش جدا کنه* هی... ولم کن...این چه کاریه؟؟
ا.ت:*سفت تر بغلش میکنه* بهش میگن بغل...تا حالا کسی بغلت نکرده؟
جیهیون:...............
(فلش بک)
£ تو کجایییی؟؟
جیهیون:*آروم میخنده*
£ من که بالاخره پیدات میکنم فسقلی!*از پشت پیداش میکنه و میگیرتش*
جیهیون:*میخنده* نونا! چند بار بهت بگم من کوچولو نیستم!
£ تو همیشه برای من کوچولویی! حتی اگه هزار سالت بشه..
جیهیون: نونا...از پیشم نمیری مگه نه؟
£ *میخنده* امکان نداره فرشته کوچولوم رو تنها بزارم..
جیهیون: قول میدی؟
£ *بغلش میکنه* آره دیگه...مگه میخوام کجا برم؟
جیهیون: آخه...مامان میگه دلمو خوش نکنم...میگه تو از پیشم میری...منظورش چیه؟
£ *لبخندش محو میشه* مامان؟ نه...من...پیشت میمونم..
جیهیون:*لبخند*
......................
(پایان فلش بک)
(نمیدونم چرا این فلش بک حس اکلیلی شدن بهم دست میده🥺 ولی همینطور که اکلیلی میکنه ناراحتمم میکنه🥲)
ا.ت:*از خودش جداش میکنه* داری گریه میکنی؟
جیهیون:*با صدای آروم* نونا..
ا.ت: چی گفتی؟
جیهیون:*گریه* هق..چرا...تا حالا یکی بغلم کرده... ولی...بهم قول داد از پیشم نره اما...رفتتت..
ا.ت: کی؟
جیهیون:*گریه* خواهر بزرگترم...بابام همیشه اذیتش میکرد و کتکش میزد...مامانم از اینکه انقدر بهم اهمیت میداد عصبانی میشد...اونا منو خواهرمو دوست نداشتن..هق.. اونموقع که کوچیک بودم... خواهرم سرطان داشت...ولی... بابام جلوی خودم... اونو زودتر کشت..هق..
ا.ت: تو...خواهر داشتی؟
عجیبه امروز زودتر بیدار شدم😐 راستی ادمین نتش داره تموم میشه ممکنه تا چند روز نباشم ولی اگه بتونم یه پارت از فیک جدیدم هم میزارم...دیشب نشسته بودم عین خر مینوشتمش😐😂
۱۲.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.