پارت

پارت 68
(متین)

صبح که از خواب بیدار شدم هلیا کنارم نبود . از توی حموم

هم صدای اب میومد . رفتم دست و صورتم رو شستم که اونم

از حموم اومد بیرون .

من : سلام. خوبی چرا الان بیدار شدی؟

هلیا : ای وای یادم رفت بهت بگم.

من : چیو؟

هلیا : آخه میدونی نفس حامله است داریم میریم سونوگرافی

ببینیم این فنچول دختره یا پسر . قراره جشن بگیریم که

جنسیت بچه شو معلوم کنیم و به نفس هم نگیم. راستی

رادوین نمیدونه ها بهش نگو .

من : هاااااانننن . نفس حامله است ؟؟؟؟؟

هلیا : اره

من : چرا انقدر یهویی میگی .؟؟ نه ذوقی نه چیزی

هلیا : بابا من حال ندارم ذوق کنم . تازه ذوق هامون رو هم

دیروز کردیم . ولی اگه بفهمم به رادوین گفتی خفت میکنم .

من : باشه بابا . حاضر شو خودم میرسونمت .

هلیا : نمیخواد خودم میرم .

➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖

(رادوین)
صبح طبق معمول زود تر از نفس بیدار شدم . یک ساعت

وقت دارم که برم شرکت . رفتم صبحانه رو حاضر کردم . البته

امید نداشتم که نفس بیدار بشه .

داشتم میز رو میچیدم که دیدم نفس بیدار شده و داره میاد تو
آشپز خونه .

من : سلام . انگار خیلی زود بیدار شدی . ساعت خواب

نفس : سلام صبح به خیر . ساعت بیداری

من : کجا میخوای بری انقدر زود بیدار شدی .

نفس که انگار هنوز یکم گیج خواب بود گفت : دکتر

من : مگه چته که میخوای بری دکتر

نفس : اممم ...نه...یعنی...دکتر که نه....خب....یه دوستام

دکتره گفت بریم بهش سر بزنیم . با هلی و تری

من : آهان

نشستیم سر میز . تازگی ها نفس خیلی مشکوک میزد .این از

الان که سوتی داد . چند وقتم هست که خیلی سرش گیج میره

وقتی ام که میره توی دست شویی و میاد رنگ به رو نداره .

هر چی ام که بهش میگم اصلا قبول نداره .
دیدگاه ها (۱)

پست جدید اینستاگرام ایاااااااااااااان سامر هالدرررررر💜 💜 💜

امشبببببب خونه خواهریم نرگس جون nargesnarges reyhaneh Zahraآ...

بازار گل اصفهااااااااان☺ ☺ 😀 😀 😀 😀

آهنگ جان مریم که خیلی وایرال شده بود👇داستانشیک روزی یک مادر ...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

سناریو دازای پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط