طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_نهم
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
بعد از کمین دشمن و زمینگیر شدن نیروها، بلافاصله حیدر که سرستون بود با حاج عمار تماس گرفت و با هیجان و حرارت خاصی گزارش کمین دشمن را داد. حاج عمار هم با من ارتباط گرفت و گفت:«مالک برای رسیدگی به وضعیت، خودت را به سرعت به جلوی ستون برسون و به حیدر کمک کن.»
بدون فوت وقت شروع به دویدن کردم و به سمت ابتدای ستون و محل درگیری رفتم.
در حین عبور از کنار سازمان دوم، وقتی به ابراهیم رسیدم توقف کوتاهی کردم؛ مشغول ذکر و شاید هم نماز شب در حرکت بود. این کار برایم عجیب نبود چرا که قبلاً در مأموریت های مختلف بارها دیده بودم که در حین حرکت یا رانندگی نماز شب هم می خواند.
نیروهایم را به ابراهیم سپردم. ابراهیم گفت:«برو خیالت راحت و مواظب خودت باش.»
به دویدن ادامه دادم. مسیری که باید طی میکردم تا به حیدر برسم حدود ۳۰۰ متر بود. حسابی خسته شده بودم. دویدن با ۱۲ خشاب جنگی و ۶ نارنجک جنگی کار راحتی نبود. وقتی به حیدر رسیدم دیگر صدای تیراندازی نمی آمد.
وضعیت را از حیدر جویا شدم او هم اتاق کوچک کنار نهر آب را نشان داد و گفت:«از آنجا تیراندازی می شد.»
زمانی به اتاق کمین رسیدیم که عنصر دشمن آنجا را ترک کرده و رفته بود اما به هدفش که تأخیر در حرکت ما بود رسیده بود.
حیدر گفت که ادامه مسیر را بلد نیستم! قرار بود یک تیم از عناصر شناسایی یگان بدر وظیفه هدایت ما را تا نقطه رهایی به عهده بگیرند اما ظاهراً اظهار بی اطلاعی می کردند و گفتند که مسیر را تا همینجا بلد هستیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_نهم
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
بعد از کمین دشمن و زمینگیر شدن نیروها، بلافاصله حیدر که سرستون بود با حاج عمار تماس گرفت و با هیجان و حرارت خاصی گزارش کمین دشمن را داد. حاج عمار هم با من ارتباط گرفت و گفت:«مالک برای رسیدگی به وضعیت، خودت را به سرعت به جلوی ستون برسون و به حیدر کمک کن.»
بدون فوت وقت شروع به دویدن کردم و به سمت ابتدای ستون و محل درگیری رفتم.
در حین عبور از کنار سازمان دوم، وقتی به ابراهیم رسیدم توقف کوتاهی کردم؛ مشغول ذکر و شاید هم نماز شب در حرکت بود. این کار برایم عجیب نبود چرا که قبلاً در مأموریت های مختلف بارها دیده بودم که در حین حرکت یا رانندگی نماز شب هم می خواند.
نیروهایم را به ابراهیم سپردم. ابراهیم گفت:«برو خیالت راحت و مواظب خودت باش.»
به دویدن ادامه دادم. مسیری که باید طی میکردم تا به حیدر برسم حدود ۳۰۰ متر بود. حسابی خسته شده بودم. دویدن با ۱۲ خشاب جنگی و ۶ نارنجک جنگی کار راحتی نبود. وقتی به حیدر رسیدم دیگر صدای تیراندازی نمی آمد.
وضعیت را از حیدر جویا شدم او هم اتاق کوچک کنار نهر آب را نشان داد و گفت:«از آنجا تیراندازی می شد.»
زمانی به اتاق کمین رسیدیم که عنصر دشمن آنجا را ترک کرده و رفته بود اما به هدفش که تأخیر در حرکت ما بود رسیده بود.
حیدر گفت که ادامه مسیر را بلد نیستم! قرار بود یک تیم از عناصر شناسایی یگان بدر وظیفه هدایت ما را تا نقطه رهایی به عهده بگیرند اما ظاهراً اظهار بی اطلاعی می کردند و گفتند که مسیر را تا همینجا بلد هستیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۷۴۱
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.