خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت3 #جلد_دوم

اهورا دستم و کشید و در همون حال به مونس گفت
_تا تو یکم بازی کنی من مامانی و تحویلت میدم!
رفتیم تو اتاق خواب. اهورا درو بست و اروم کوبیدم به دیوار و خودش خیمه زد روم و بدون هیچ کلمه اضافی ای لباشو گذاشت رو لبام.
دستام و حلقه کردم دور گردنش و مثل خودش همراهیش کردم.
تا جایی که هر دو نفس کم بیاریم.
لباشو از روی لبام برداشت و همونطور که نفس نفس می زد گفت
_اهورای خونت اومد اومد بالا یا ادامه بدم؟
پر از نیاز لب زدم
_ادامه بده!
و خودم پیش قدم شدم و دستم رفت سمت لبه تی شرتش...

* * * *
دیر کرده بود. ساعت دوازده شب بود و هنوز نیومده بود خونه و هر چی هم به تلفنش یا تلفن شرکت زنگ می زدم جواب نمی داد.
مونس و بعد از کلی بهانه گیری برای باباش خوابونده بودم و خودم تو سالن رژه می رفتم و بغضم و قورت می دادم.
دلم شور می زد ینی چی شده بود؟ دوباره و هزار باره گوشیشو گرفتم و جواب نداد.
ساعت کم کم داشت می شد یک که صدای چرخش کلید و باز شدن در اومد.
خودش بود!
به محض دیدنش دویدم سمتش و دستام و حلقه کردم دورش و زدم زیر گریه.
کیفش رو همونجا جلوی در رها کرد و کلافه موهام و که با کیلیپس جمع کرده بودم باز کرد و بینیشو فرو کرد بینشون.نفسای کلافه و پی در پیش نشون می داد بی قراره و یه اتفاق بدی افتاده که این قدر درموندست.
همونجا کنار گوشش لب زدم
_چرا دیر کردی؟ می خوای منو بکشی؟ میدونی چقدر نگران شدم؟ می دونی بچه چقدر سراغتو گرفت؟ حرف بزن اهورا.
کلافه گفت
_هیشششش! حرف نزن الان نه آیلین ظرفیتم تکمیله! باشه؟
نمیدونم چرا ته دلم گواه بد می داد. می دونستم یه اتفاقی افتاده.
از اغوشش اومدم بیرون و گفتم
_یعنی چی اهورا؟ دلم شور می زنه. تو شرکت چیزی شده؟ بلایی سر کسی اومده؟ ها؟ حرف بزن.
یه دفعه داد کشید
_گفتم الان نه! مگه زبون آدمیزاد حالیت نمیشه؟ میگم الان اعصابم داغونه.
با قدمای تند رفت سمت اتاق و محکم درو بست.
از صدای بلندش مونس از خواب بیدار شد و با گریه من و صدا زد.
همونطور که می رفتم سمت اتاق مونس اشکام با سرعت بیشتری چکید.
خیلی وقت بود که این طوری سرم داد نکشیده بود!
🍁🍁🍁🍁
Comments Please
#عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #فانتزی #هنر_عکاسی #طنز #هنری #نوشته #دخترونه #FANDOGHI
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت4 #جلد_دومصبح بدون اینکه چیزی بهم بگه ی...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت5 #جلد_دومدختره داد زد_باید تکلیف منو ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت2 #جلد_دومتلفن و قطع کردم و با لبخند گذا...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت1 #جلد_دوم فصــل دوم رمــــان جـــذاب خ...

کیوت ولی خشن پارت ۲۳خشکت زد نمیدونستی چی بگی سرتو انداختی پا...

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط