داستانک؛ قصه های آقا جون

✍️قصه های آقا جون



وقتی شب های چله می رسید، او را چشم به راه نمی گذاشتیم. آقاجونم دوست داشتنی بود و کوله باری از قصه های خوشمزه و نمکی داشت.

داداش مهدی هم بعد از تعارفات بفرما بفرما گفتن، وارد اتاق می شد و سریع سراغ آقاجون می رفت و با سلام گرم و فشردن دست های پینه بسته آقاجون آنها را بوسه باران می کرد.

🌺برای اینکه همه معطل نمانند، سریع می نشست و دو زانو می زد.
همه می‌گفتند که مهدی سوگلی آقاجون است. آخر آقاجون هم، هر وقت مهدی نبود، سراغش را از همه می گرفت. آقاجون هم که بچه ها از روی پایش تکان نمی خوردند. چون از داستان‌های پیامبر که با بچه ها چگونه بود، برای بچه ها تعریف می کرد.

🍀احترام به آقاجون، مهدی را بزرگ کرد و داداش مهدی شد، معلم دوست داشتنی کلاس اولی های محله خودمان.


#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به‌قلم‌باران


🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

☀️آغاز روز🍀 خدایا روزم را به امید کسب رضایتت آغاز می کنم.#صب...

🤔آیا می دانید چه کسانی بنده خدا هستند؟🌸قالَ الصادِقُ عليه ال...

✨ ادب در مقابل پدرچون امر بر حضرت حسین (علیه‌السلام) تنگ شد ...

چند پارتی(جونگ کوک/ات):Part2

سه پارتی هیسونگ p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط