فیک فرشته اکتای
«فرشته اکتای»
#پارت_۸
_:با این حرف میا دوباره رفتم تو هپروت راست میگفت. اصلاً مگه ممکن بود یه دختر آدمیزاد ضعیف و فانی جفت من باشه جفت منه چند هزارساله؟؟ این که نمیتونست کار مدوسا باشه پس حتما یه دلیلی وجود داره که طبیعت اونو جفت من انتخاب کرده. با شنیدن صدای میا که داشت حرف میزد از دنیای خودم بیرون اومدم. روی تخت نشسته بود و اون دختر و صدا میزد. دخترک تکونی خورد و گیج چشماش و باز کرد اول به میا بعد به من یه نگاهی انداخت و بعد چند لحظه انگار همه چیز یادش اومد همون طور با اون چشمای گشاد شده منو نگاه میکرد یه قدم سمتش برداشتم که از ترس زود بلند شد و پشت میا پناه گرفت انگار که مثلاً میا میتونست ازش در مقابل من محافظت کنه یهو داد زد.
:«مرتیکه وحشی جلو نیا وگرنه میزنم پودرت میکنم ها هنوز گردنم از اون کار وحشیانت درد میکنه عوضی»
_:هم من و هم میا هر دومون تو شوک بودیم آخه تا حالا کسی جرعت نکرده بود به من تو بگه بعد این صاف زل زده تو چشمام داره فحشم میده چه جالب. میا انگار تازه حرفای ا/ت رو حلاجی کرده بود که اونم جیغ کشید
×:«چییییییی؟؟گردنت؟؟؟»
_: بازوی ا/ت و گرفت و کشید و مشغول چک کردن گردنش شد و در نهایت با یه هوف ازش جدا شد و یه نگاه به من انداخت و از اتاق زد بیرون!! ا/ت اول با تعجب به من بعد به در اتاق نگاه کرد خیز گرفت به سمت در که دستم رو انداختم دور کمرش و نگهش داشتم . بدنش یخ زده بود واقعاً ترسیده بود
_:«کجا خانوم کوچولو باهات کار دارم....»
#پارت_۸
_:با این حرف میا دوباره رفتم تو هپروت راست میگفت. اصلاً مگه ممکن بود یه دختر آدمیزاد ضعیف و فانی جفت من باشه جفت منه چند هزارساله؟؟ این که نمیتونست کار مدوسا باشه پس حتما یه دلیلی وجود داره که طبیعت اونو جفت من انتخاب کرده. با شنیدن صدای میا که داشت حرف میزد از دنیای خودم بیرون اومدم. روی تخت نشسته بود و اون دختر و صدا میزد. دخترک تکونی خورد و گیج چشماش و باز کرد اول به میا بعد به من یه نگاهی انداخت و بعد چند لحظه انگار همه چیز یادش اومد همون طور با اون چشمای گشاد شده منو نگاه میکرد یه قدم سمتش برداشتم که از ترس زود بلند شد و پشت میا پناه گرفت انگار که مثلاً میا میتونست ازش در مقابل من محافظت کنه یهو داد زد.
:«مرتیکه وحشی جلو نیا وگرنه میزنم پودرت میکنم ها هنوز گردنم از اون کار وحشیانت درد میکنه عوضی»
_:هم من و هم میا هر دومون تو شوک بودیم آخه تا حالا کسی جرعت نکرده بود به من تو بگه بعد این صاف زل زده تو چشمام داره فحشم میده چه جالب. میا انگار تازه حرفای ا/ت رو حلاجی کرده بود که اونم جیغ کشید
×:«چییییییی؟؟گردنت؟؟؟»
_: بازوی ا/ت و گرفت و کشید و مشغول چک کردن گردنش شد و در نهایت با یه هوف ازش جدا شد و یه نگاه به من انداخت و از اتاق زد بیرون!! ا/ت اول با تعجب به من بعد به در اتاق نگاه کرد خیز گرفت به سمت در که دستم رو انداختم دور کمرش و نگهش داشتم . بدنش یخ زده بود واقعاً ترسیده بود
_:«کجا خانوم کوچولو باهات کار دارم....»
۲۳۳
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.