کاروان لندن !

بخش اول :
رفتم آبی به سر و صورت خود بزنم و نفسی تازه کنم که کاروانم را گم کردم هرم گرما چون تازیانه‌ای بر بدنم فرود می آمد و من تاب آن هم گرما را نداشتم. هرچه بیشتر جستجو میکردم ، کمتر می یافتم.با جمعیت از این سو به آن سو می رفتم همچون قطره ای که در بیابان برهوت ، دریا رو میجوید .
بخش دوم :
چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم های خود را فراموش کردم . وقتی به من رسید با جملات شمرده و لهجه قضیه انگلیسی شروع کرد با من سخن گفتن.
بخش سوم :
وقت خداحافظی رسید به مکثی کرد و گفت: سلام به شوهرت را برسان. بی اختیار گفتم: بگویم چه کسی سلام رساند . گفت: آن واپسین منجی که تو در راز و رمز عمر بلند او مانده‌ای!
من همانم که تو سرگشته کوی اویی!

#بدر
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

موضوع چیست ؟!

اسمها هو زيت التشحيم المسيل للدموع !

با هیچ کس میل سخن نیست ولیکن تو خارج از این قاعده و فلسفه هـــایی

بسم رب علی

زندگی با خنده ( نجات جیمین)ویو نگار تمام افرادم رو جمع کردم ...

yek tarafe part : 11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط