کاروان لندن !
بخش اول :
رفتم آبی به سر و صورت خود بزنم و نفسی تازه کنم که کاروانم را گم کردم هرم گرما چون تازیانهای بر بدنم فرود می آمد و من تاب آن هم گرما را نداشتم. هرچه بیشتر جستجو میکردم ، کمتر می یافتم.با جمعیت از این سو به آن سو می رفتم همچون قطره ای که در بیابان برهوت ، دریا رو میجوید .
بخش دوم :
چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم های خود را فراموش کردم . وقتی به من رسید با جملات شمرده و لهجه قضیه انگلیسی شروع کرد با من سخن گفتن.
بخش سوم :
وقت خداحافظی رسید به مکثی کرد و گفت: سلام به شوهرت را برسان. بی اختیار گفتم: بگویم چه کسی سلام رساند . گفت: آن واپسین منجی که تو در راز و رمز عمر بلند او ماندهای!
من همانم که تو سرگشته کوی اویی!
#بدر
#ویسگون
رفتم آبی به سر و صورت خود بزنم و نفسی تازه کنم که کاروانم را گم کردم هرم گرما چون تازیانهای بر بدنم فرود می آمد و من تاب آن هم گرما را نداشتم. هرچه بیشتر جستجو میکردم ، کمتر می یافتم.با جمعیت از این سو به آن سو می رفتم همچون قطره ای که در بیابان برهوت ، دریا رو میجوید .
بخش دوم :
چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم های خود را فراموش کردم . وقتی به من رسید با جملات شمرده و لهجه قضیه انگلیسی شروع کرد با من سخن گفتن.
بخش سوم :
وقت خداحافظی رسید به مکثی کرد و گفت: سلام به شوهرت را برسان. بی اختیار گفتم: بگویم چه کسی سلام رساند . گفت: آن واپسین منجی که تو در راز و رمز عمر بلند او ماندهای!
من همانم که تو سرگشته کوی اویی!
#بدر
#ویسگون
۹۴.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲