هࢪم نفست..𓏲 ָ࣪
هࢪم نفست..𓏲 ָ࣪
شات¹
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
این سناریو چند شاتی درخواستی قهوه تلخمه:)
باز هم هوای فرانسه، بارونی بود.
اما نم نم.
آروم پدال میزد،و از هوای تازه که ریه هاش تنفس میکرد لذت میبرد.
چتری هاشو از صورتش کنار زد تا بهتر بتونه ببینه.
مدتی بود به خاطر ریه های حساسش،تند تند دبیرستانشو غایب میشد.
حتی قرص های ریه شو هم به سختی مادرش میخرید.
سر خیابون، دوچرخه رو چرخوند اما ماشین هایی که تازه اومده بودن،با رد شدن آب و محکم به اطراف پخش کردن و از اون قطره ها به بدنش پاچید.
هول کرده جلوشو ندید و محکم زمین افتاد.
درد بدی توی مچ دست چپش پیچید.
تمام بدنش و لباس فرمش خیس شده بود!
به زور نشست که کتاباش و داروهاش پخش زمین شده بودن.
بغض به گلوش چنگ زد..
لعنت به شانسش..
صداییی ملایم، نرم و بم،لب زد:کمک میخواین؟
سرش رو بالا آورد.اون مرد غریبه،با چشمایی مثل گربه دستش رو به طرف جیمین دراز کرده بود.
فضای عجیبی بود..نه؟
شاید حتی اون ملودی که مرد های خیابون میزدن و میرفتن،نمیتوست جیمین و منکر این کنه که نگاهشو برداره: چقدر زیبا..
آب دهنشو قورت داد و توی اون شلوغی خیابون های فرانسه،گفت: ممنونم.
دستشو توی دستای بلند و کشیده مرد گذاشت و بلند شد.
خم شد تا کتاباش و داروهاش و برداره که مرد هم،به کمکش اومد.
همونطور که مرد کمکش میکرد گفت:داروها برای خودتن..نه؟ریه های حساسی داری.
تعجب کرد، از کجا فهمید؟
_از کجا..فهمیدین؟
+نفست.
_ن..نفسم؟
مرد غریبه،نیمچه لبخند جذابی زد.
آروم گفت: مچکرم از کمکتون.
کمی خم شد و احترام گذاشت.
_میتونم..اسم کسی رو که کمکم کرده بپرسم؟
+مین یونگی..
لبخندی زد و دوباره کمی خم شد.
وقتی سر بلند کرد،مرد دست های بلندش رو به سمت موهای پسرک برد.
مثل مسخ شده ها، به صورتش نگاه میکرد و میدید که چطور باد موهای آقای"مین"رو تکون میده..
یونگی اون برگ پاییزی که همراه اون آب های پخش شده،روی موهای شکلاتی پسر افتاده بود برداشت.
قبل از رفتن،صداش روح جیمین رو نوازش داد: مراقب خودت باش..کراسیوی!
کراسیوی..کراسیوی..
همونطور که مثل فرشته نجات اومده بود،همونطور هم بی صدا رفت.
انگار که اصلا نیومده بود.
انگار که اصلا کسی به کمک جیمین ۱۸ساله نیومده بود.
انگار که رویا بود..
شات¹
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
این سناریو چند شاتی درخواستی قهوه تلخمه:)
باز هم هوای فرانسه، بارونی بود.
اما نم نم.
آروم پدال میزد،و از هوای تازه که ریه هاش تنفس میکرد لذت میبرد.
چتری هاشو از صورتش کنار زد تا بهتر بتونه ببینه.
مدتی بود به خاطر ریه های حساسش،تند تند دبیرستانشو غایب میشد.
حتی قرص های ریه شو هم به سختی مادرش میخرید.
سر خیابون، دوچرخه رو چرخوند اما ماشین هایی که تازه اومده بودن،با رد شدن آب و محکم به اطراف پخش کردن و از اون قطره ها به بدنش پاچید.
هول کرده جلوشو ندید و محکم زمین افتاد.
درد بدی توی مچ دست چپش پیچید.
تمام بدنش و لباس فرمش خیس شده بود!
به زور نشست که کتاباش و داروهاش پخش زمین شده بودن.
بغض به گلوش چنگ زد..
لعنت به شانسش..
صداییی ملایم، نرم و بم،لب زد:کمک میخواین؟
سرش رو بالا آورد.اون مرد غریبه،با چشمایی مثل گربه دستش رو به طرف جیمین دراز کرده بود.
فضای عجیبی بود..نه؟
شاید حتی اون ملودی که مرد های خیابون میزدن و میرفتن،نمیتوست جیمین و منکر این کنه که نگاهشو برداره: چقدر زیبا..
آب دهنشو قورت داد و توی اون شلوغی خیابون های فرانسه،گفت: ممنونم.
دستشو توی دستای بلند و کشیده مرد گذاشت و بلند شد.
خم شد تا کتاباش و داروهاش و برداره که مرد هم،به کمکش اومد.
همونطور که مرد کمکش میکرد گفت:داروها برای خودتن..نه؟ریه های حساسی داری.
تعجب کرد، از کجا فهمید؟
_از کجا..فهمیدین؟
+نفست.
_ن..نفسم؟
مرد غریبه،نیمچه لبخند جذابی زد.
آروم گفت: مچکرم از کمکتون.
کمی خم شد و احترام گذاشت.
_میتونم..اسم کسی رو که کمکم کرده بپرسم؟
+مین یونگی..
لبخندی زد و دوباره کمی خم شد.
وقتی سر بلند کرد،مرد دست های بلندش رو به سمت موهای پسرک برد.
مثل مسخ شده ها، به صورتش نگاه میکرد و میدید که چطور باد موهای آقای"مین"رو تکون میده..
یونگی اون برگ پاییزی که همراه اون آب های پخش شده،روی موهای شکلاتی پسر افتاده بود برداشت.
قبل از رفتن،صداش روح جیمین رو نوازش داد: مراقب خودت باش..کراسیوی!
کراسیوی..کراسیوی..
همونطور که مثل فرشته نجات اومده بود،همونطور هم بی صدا رفت.
انگار که اصلا نیومده بود.
انگار که اصلا کسی به کمک جیمین ۱۸ساله نیومده بود.
انگار که رویا بود..
۵.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.