مشکلی که من با لغت "معلولیت" دارم این است که
مشکلی که من با لغت "معلولیت" دارم این است که
به محض شنیدن معلولیت، همه به یاد کسانی می افتند که نمی بینندیا نمی شنوند یا نمیتوانند راه بروند.
در حالی که اینها اگر هم معلولیت باشد، ساده ترین شکل آن است.
آنها که احساس در وجودشان مرده است را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند یا نمیخواهندیا نیاموخته اند که صادقانه در مورد احساسشان حرف بزنند را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند دوستی های خوب و بلندمدت بسازند را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند بفهمند که در زندگی چه میخواهند را معلول نمیدانیم.
آنها که چشمشان جز خودشان نمی بیند را معلول نمیدانیم.
آنها که دستشان به امید نمیرسد.
و در انتظارند که دیگران امید و انگیزه را پیش پایشان قرار دهند را معلول نمیدانیم.
این "معلولیت های واقعی"
را نمی بینیم.
و از اینکه دست و پا و چشم و گوش داریم، احساس سلامت میکنیم !
به محض شنیدن معلولیت، همه به یاد کسانی می افتند که نمی بینندیا نمی شنوند یا نمیتوانند راه بروند.
در حالی که اینها اگر هم معلولیت باشد، ساده ترین شکل آن است.
آنها که احساس در وجودشان مرده است را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند یا نمیخواهندیا نیاموخته اند که صادقانه در مورد احساسشان حرف بزنند را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند دوستی های خوب و بلندمدت بسازند را معلول نمیدانیم.
آنها که نمیتوانند بفهمند که در زندگی چه میخواهند را معلول نمیدانیم.
آنها که چشمشان جز خودشان نمی بیند را معلول نمیدانیم.
آنها که دستشان به امید نمیرسد.
و در انتظارند که دیگران امید و انگیزه را پیش پایشان قرار دهند را معلول نمیدانیم.
این "معلولیت های واقعی"
را نمی بینیم.
و از اینکه دست و پا و چشم و گوش داریم، احساس سلامت میکنیم !
۳۴۱
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.