مادربزرگم همیشه میگفت

مادربزرگم همیشه میگفــت:
قـلبــت که بـی نظم زد ♥ بدون که عاشقی
اشکت که بی اختیار سرازیر شد ♥ بـدون که دلتـنـگــی
شبــت کـه بی خـواب گـذشـت ♥ بـدون کـه نگـرانی
روزت کـه بـی شـوق آغـاز شد ♥ بـدون کـه ناامیـدی
سینَـت کـه بـی جـا آه کشـیــد ♥ بـدون کـه پرحسـرتــی
دلـت کـه بـی دلیــل گرفــت ♥ بـدون کـه تنهایــی
        ♥♥♥
        امـروز تــو نیـسـتـــی مادربــزرگ
       امـــا...
        امـا مـن به همــه اون حرفـات رسیدم.
      ای کـــاش قبل رفتـنــت،
       چـاره ایـن وقتـایـی کـه بـرام پیـش بیـنــی کـردی رو هـم میگـفتـ
دیدگاه ها (۱)

و چه آرام آرام کودکیهایم از بین میروند...چه آرام آرام همه چی...

بیا قرار بگذاریم هر چند شنبهدر خوابیخیالی…جایییک دلِ سیـرهم ...

دیر کرده ای.... عقربه ها گیر کرده اند در گلوی منانگارکه رد ن...

اینم واسه عاشقان حضرت عباس ع عشقم امیریست که دلدار حسین است ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط