و چه آرام آرام کودکیهایم از بین میروند

و چه آرام آرام کودکیهایم از بین میروند...
چه آرام آرام همه چیز برایم یکنواخت میشود...
مانند پرواز پرندها ک آرام آرام برایشان عادت میشود...
چه آرام آرام بزرگ شده ام...
دیکر عروسکهایم با من حرف نمیزنند...
دیگر شانه کردن موهایم برایم لذت بخش نیس...
من بزرگ شده ام...
و زندگی سخت تر از قبل تلخ تر از قبل میگذرد...
کاش در کودکیهایم میماندم....
آنجا ک شمع تولدهایم هنوز 3 سال داشتن...
و من تمام همو غمم این بود ک کی میتوانم خامه ی شکلاتیه کیک تولدم را بخورم...
کاش بزرگ شدن لذت بیشتری برایمان داشت...
کاش بزرگ شدن ارزش دوست داشتن و دوست داشته شدنهایم را کم نمیکرد....
کاش بزرگ شدن خندهایمان را مصنوعی نمیکرد...
کاش کودک میماندم...
دیدگاه ها (۱)

بیا قرار بگذاریم هر چند شنبهدر خوابیخیالی…جایییک دلِ سیـرهم ...

پاییز به مهرش می نازدو منبه تویی که ندارمتمیدانی تفاوت من و ...

مادربزرگم همیشه میگفــت:قـلبــت که بـی نظم زد ♥ بدون که عاشق...

دیر کرده ای.... عقربه ها گیر کرده اند در گلوی منانگارکه رد ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط