مختار تو چرا از قافله عشق جا ماندی

مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟

کیان: راه گم کردم ابو اسحاق

مختار: راه‌بلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه‌؟

کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم، هر چه تاختم مقصد را نیافتم،
وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.

مختار: شرط عشق جنون است ما که ماندیم‌، مجنون نبودیم.

(ما را چ شده ک اینگونه راه گم کرده ایم
نکند زمانی برسیم ک دیر شده باشد)
فقط کمی بصیرت
بصیرت
بصیرت.....
دیدگاه ها (۱۱)

ردپایی که چنین دور خودش چرخیده حال و روز پدری هست که حیران ش...

هشت روز از ماه مبارک گذشت.. هشتمین روز عجب حال دعایی دارمحال...

زن با نقاط قوت زنانه ي خود-كه خداي متعال در وجود او به وديعه...

(وقتی ک تانک از روی صورتش رد شد....) همه هستیتان را برای ما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط