پارت۹
ادامه ویو لوکاس
لوکاس . بزار غذا بخورم بعدش میگیرم میارمش غذا میکنم دهنش
یکم گذشت غذامو خوردم تمام
رزی . من غذامو تمام کردم بیا بورو(از رو پاهای لوکاس بلند شد رفت)
بلند شدم رفتم اتاق چوب باقله درشو باز کردم دیدم نشسته رو تخت
لوکاس . بیا بریم
مگی . نمیام سیرم
رفتم براید بغلش کردم هی تکون میخورد خواست از تو دستم بیوفته تو تخم چشماش نگاه کردم گفتم
لوکاس . اگر بخوای اینطوری کنی تنبیه میشی
مگی . چشم
لوکاس . من که نمیخوام سَم کشنده بدم بخوری
حرکت کردم سمت پذیرایی بعد گذاشتمش رو کاناپه و رفتم یه بشقاب غذا برداشتم دهنش کردم میدونستم اگر بدم خودش بخوره غذاشو نمیخوره پس خدم دهنش کردم
چند مین بعد
مگی . نکنه باید خود بشقاب رو هم بخورم
لوکاس . نه دیگه بس....
ا.ت . بچهها بچهها (داد)
لوکاس . چته😮
ا.ت . بیاین بریم بار
رزی . من که میام
مگی . منم میخوام بیام
لی سو . منم میام(از تو اتاق اومد بیرون)
لوکاس . اجازه نمیدم
مگی . خواهش میکنم
لوکاس . نمیشه
ا.ت . چرا؟؟؟
لوکاس . من حال ندارم بیام خودتون تنهایی هم که اصلا فکرشم نکنید
لی سو . تورو خداااااااااااااا
رزی . ترو خدا اجازه بده🥺
لوکاس . اممممم چ.چیزه پشیمون شدم میام باهاتون(داره سرشو میخوارونه و به رزی نگاه میکنه)وقتی رزی گفت نتونستم نه بیارم آخه خیلی کیوت بود چی میشه یه شب ز.ی.ر.م باشه آخه
ا.ت . من میرم زنگ بزنم
لوکاس . به کی
ا.ت . به همون پسره جونکوک
لوکاس . چرا به اون
ا.ت . بزار اونم بیاد بار
لوکاس . باشه
ویو ا.ت
رفتم زنگ بزنم بهش
(تماس تلفنی)
جونکوک . بله کاری داشتی
ا.ت . آره
جونکوک . بگو
ا.ت . خب ما میخوایم بریم بار میای
جونکوک . باشه مشکلی نیست ولی یکی از دوستام هم باهامه اشکالی نداره که
ا.ت . نه چه مشکلی لکیشن میفرستم بیا
جونکوک . باشه فعلاً
ا.ت . فعلاً
ا.ت . لوکاس
لوکاس . چیه
ا.ت . جونکوک گفت یکی از دوستاش رو هم میاره
لوکاس . باشه اشکالی ندار
رزی . من میرم لباس بپوشم
لوکاس . نبینم لباس باز بپوشی ها
رزی . چشم
بچه ها شما لوکاس رو همون تهیونگ حساب کنید لوکاس تهیونگه ولی اسمش لوکاسه
لوکاس . بزار غذا بخورم بعدش میگیرم میارمش غذا میکنم دهنش
یکم گذشت غذامو خوردم تمام
رزی . من غذامو تمام کردم بیا بورو(از رو پاهای لوکاس بلند شد رفت)
بلند شدم رفتم اتاق چوب باقله درشو باز کردم دیدم نشسته رو تخت
لوکاس . بیا بریم
مگی . نمیام سیرم
رفتم براید بغلش کردم هی تکون میخورد خواست از تو دستم بیوفته تو تخم چشماش نگاه کردم گفتم
لوکاس . اگر بخوای اینطوری کنی تنبیه میشی
مگی . چشم
لوکاس . من که نمیخوام سَم کشنده بدم بخوری
حرکت کردم سمت پذیرایی بعد گذاشتمش رو کاناپه و رفتم یه بشقاب غذا برداشتم دهنش کردم میدونستم اگر بدم خودش بخوره غذاشو نمیخوره پس خدم دهنش کردم
چند مین بعد
مگی . نکنه باید خود بشقاب رو هم بخورم
لوکاس . نه دیگه بس....
ا.ت . بچهها بچهها (داد)
لوکاس . چته😮
ا.ت . بیاین بریم بار
رزی . من که میام
مگی . منم میخوام بیام
لی سو . منم میام(از تو اتاق اومد بیرون)
لوکاس . اجازه نمیدم
مگی . خواهش میکنم
لوکاس . نمیشه
ا.ت . چرا؟؟؟
لوکاس . من حال ندارم بیام خودتون تنهایی هم که اصلا فکرشم نکنید
لی سو . تورو خداااااااااااااا
رزی . ترو خدا اجازه بده🥺
لوکاس . اممممم چ.چیزه پشیمون شدم میام باهاتون(داره سرشو میخوارونه و به رزی نگاه میکنه)وقتی رزی گفت نتونستم نه بیارم آخه خیلی کیوت بود چی میشه یه شب ز.ی.ر.م باشه آخه
ا.ت . من میرم زنگ بزنم
لوکاس . به کی
ا.ت . به همون پسره جونکوک
لوکاس . چرا به اون
ا.ت . بزار اونم بیاد بار
لوکاس . باشه
ویو ا.ت
رفتم زنگ بزنم بهش
(تماس تلفنی)
جونکوک . بله کاری داشتی
ا.ت . آره
جونکوک . بگو
ا.ت . خب ما میخوایم بریم بار میای
جونکوک . باشه مشکلی نیست ولی یکی از دوستام هم باهامه اشکالی نداره که
ا.ت . نه چه مشکلی لکیشن میفرستم بیا
جونکوک . باشه فعلاً
ا.ت . فعلاً
ا.ت . لوکاس
لوکاس . چیه
ا.ت . جونکوک گفت یکی از دوستاش رو هم میاره
لوکاس . باشه اشکالی ندار
رزی . من میرم لباس بپوشم
لوکاس . نبینم لباس باز بپوشی ها
رزی . چشم
بچه ها شما لوکاس رو همون تهیونگ حساب کنید لوکاس تهیونگه ولی اسمش لوکاسه
۴.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.