از همان بچگی عاشق اذان بود وقتی که در همان پنج شش سالگی

از همان بچگی عاشق #اذان بود. وقتی که در همان پنج شش سالگی مشغول بازی شمشیر بازی بود، وقتی متوجه می شد وقت اذان ظهر شده است، بازی را در همان گرماگرمش رها می کرد. شمشیر چوبی اش را می انداخت و بالای درخت توت می رفت. پیراهنش را در می آورد و با صدای بلند اذان می گفت.

این رفتار آن قدر تکرار شد که رفته رفته اهل خانه و سپس در و همسایه ها او را #بلال نامیدند.
منطقه هم که رفته بود. شب جمعه ای بود که هنگام غروب هوای اذان گفتن کرد. وقتی فرمانده صدای اذانش را شنید، خیلی به وجد آمده بود. گفت: کاش زودتر کشفت کرده بودم. از فردا دیگر از بلند گو اذان پخش نمی شود. خودت باید زحمتش را بکشی.

#شهید_عبد_الله_صادق #سیره_عبادی_شهدا #اذان

#کتاب_سی_و_ششمین_روز ؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه 15-17 و 98-99.

✂ ️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍 http://www.boreshha.ir/
دیدگاه ها (۱)

نه سالم بود و مدرسه ابتدایی می رفتم. آن روز قرار بود جشنی در...

فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: ای خواهرانم! فرزندا...

فرازی از وصیت نامه شهید علی سیفی نسب: مادر عزیزم! حرارت عوا...

اندر احوالات حکومت #پهلوی (2): گروه بانی داشتیم که تازه افس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط