مدتی ست

مدتی ست
دستُ و پا چُلُفتی شده‌ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر می‌نویسم
و در قفسه‌ی کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب وُ واژه می‌خورند
همین دیروز
باران که می‌بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز می‌کردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در فروردین را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری می‌کنم
می‌گویند:
عاشقی؟
دیدگاه ها (۱)

الهی اینقدر بخندید که صدای خنده هاتون بشه زیباترین موسیقی کا...

بعضي از آدمها زير سنگينی حجاب هم وقيحند!بعضي از آدم هابا پري...

هیچ‌چیزهیچ وقتدر هیچ کجای جهانسر جایی که باید نیستاسم‌هایی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط