مدتی ست
مدتی ست
دستُ و پا چُلُفتی شدهام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسهی کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب وُ واژه میخورند
همین دیروز
باران که میبارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در فروردین را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
میگویند:
عاشقی؟
دستُ و پا چُلُفتی شدهام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسهی کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب وُ واژه میخورند
همین دیروز
باران که میبارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در فروردین را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
میگویند:
عاشقی؟
۶.۲k
۲۱ بهمن ۱۳۹۹