پارت دوازدهم
#پارت_دوازدهم
سَرَم خالی خالی بود.کلی علامت سوال تو سرم داشتم.اینکه من کیَم؟!
_داخل پای چپت یه قطعه فلزی وارد شده بود که ما خوشبختانه تونستیم اون رو بیرون بکشیم.اما...
نمی دونم چرا یه دفعه ترس تو دلم افتاد
_اما...ممکنه دیگه نتونی تکونش بدی
بغض گلومو گرفت.چه بلایی داشت سرم میومد؟
_هرجا چیزی حس کردی بهم بگو
اول چیزی رو به پای راستم کشید که واکنش نشون دادم.لبخندی زدو گفت:
_خیلی خوبه حالا این یکی
چشمامو محکم به هم فشار دادم.خیلی ترسیده بودم.اگه حسش نکنم؟اگه یه پامو از دست بدم؟ممکنه قطش کنن؟با این فکر قطره های اشک بود که از چشمام میچکید.ولی یه دفه...حسی شبیه قلقلک کف پای چپم حس کردم.خیلی خفیف بود ولی حس کردم.من...حسش کردم.یکی از چشمامو با ترس باز کردم که با چهره ی خندون دکتر مواجه شدم.
_حسش کردی...تبریک می گم.ولی هنوز عصبای پات مشکل داره کمی طول می کشه تا کاملا خوب شی.نهایتش دو ماه دیگه باید پاهات خوب شده باشه.تا اون موقع باید با عصا راه بری.میگم بیان برات گچش بگیرن.فعلا استراحت کن
تمام لحضاتی که داشت صحبت میکرد ، بی حرف به پام زل زده بودم.از ته دل خدا رو شکر کردم که چیزی نیس.نفسی از سر اسودگی کشیدم و با حس سردرد شدید و کوفتگی به خواب رفتم.
★٭★
جیغ می کشید.دور و برش سیاه بود.سیاهِ سیاه.درست مثل شب...ترسیده بود.چیزی شکست جیغ می کشید.و یه دفه....
_خانوم... خانوم...داری خواب میبینی...
حس کسی رو داشتم که از جایی پرت شده بود و محکم پایین افتاده بود.نفس نفس می زدم.اون دختر کی بود که جیغ می زد؟چرا اطرافش سیاه بود؟قطره های عرق از پیشونیم سر میخوردن و روی گردنم مینشستن.
_خواب بد دیدی؟
چیزی نگفتم.
_یه ارام بخش میزنم که راحت..
دستمو روی دستش گزاشتم و مانعش شدم
_باشه...پس...اگه چیزی خاستی خبرم کن...
و رفت...نمیخاستم دوباره بخوابم.
خدایا...اون دختر کی بود؟
https://telegram.me/nevisandefkh
سَرَم خالی خالی بود.کلی علامت سوال تو سرم داشتم.اینکه من کیَم؟!
_داخل پای چپت یه قطعه فلزی وارد شده بود که ما خوشبختانه تونستیم اون رو بیرون بکشیم.اما...
نمی دونم چرا یه دفعه ترس تو دلم افتاد
_اما...ممکنه دیگه نتونی تکونش بدی
بغض گلومو گرفت.چه بلایی داشت سرم میومد؟
_هرجا چیزی حس کردی بهم بگو
اول چیزی رو به پای راستم کشید که واکنش نشون دادم.لبخندی زدو گفت:
_خیلی خوبه حالا این یکی
چشمامو محکم به هم فشار دادم.خیلی ترسیده بودم.اگه حسش نکنم؟اگه یه پامو از دست بدم؟ممکنه قطش کنن؟با این فکر قطره های اشک بود که از چشمام میچکید.ولی یه دفه...حسی شبیه قلقلک کف پای چپم حس کردم.خیلی خفیف بود ولی حس کردم.من...حسش کردم.یکی از چشمامو با ترس باز کردم که با چهره ی خندون دکتر مواجه شدم.
_حسش کردی...تبریک می گم.ولی هنوز عصبای پات مشکل داره کمی طول می کشه تا کاملا خوب شی.نهایتش دو ماه دیگه باید پاهات خوب شده باشه.تا اون موقع باید با عصا راه بری.میگم بیان برات گچش بگیرن.فعلا استراحت کن
تمام لحضاتی که داشت صحبت میکرد ، بی حرف به پام زل زده بودم.از ته دل خدا رو شکر کردم که چیزی نیس.نفسی از سر اسودگی کشیدم و با حس سردرد شدید و کوفتگی به خواب رفتم.
★٭★
جیغ می کشید.دور و برش سیاه بود.سیاهِ سیاه.درست مثل شب...ترسیده بود.چیزی شکست جیغ می کشید.و یه دفه....
_خانوم... خانوم...داری خواب میبینی...
حس کسی رو داشتم که از جایی پرت شده بود و محکم پایین افتاده بود.نفس نفس می زدم.اون دختر کی بود که جیغ می زد؟چرا اطرافش سیاه بود؟قطره های عرق از پیشونیم سر میخوردن و روی گردنم مینشستن.
_خواب بد دیدی؟
چیزی نگفتم.
_یه ارام بخش میزنم که راحت..
دستمو روی دستش گزاشتم و مانعش شدم
_باشه...پس...اگه چیزی خاستی خبرم کن...
و رفت...نمیخاستم دوباره بخوابم.
خدایا...اون دختر کی بود؟
https://telegram.me/nevisandefkh
۱.۱k
۰۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.