همین الان که تکیه دادم به نردههای بالکن و آهنگ بابل پخ

🌱🍒همین الان که تکیه دادم به نرده‌های بالکن و آهنگ بابل پخش می‌شه، می‌خواستم باشی، و بغلم کنی و باهم بی‌حرف به آسمون نگاه کنیم...یادته می‌گفتی بعضی وقتا نباید حرف زد، حرف بزنیم که چی بشه؟خب منم همینو می‌گم، می‌گم تو بیا ولی هیچی نگیم،یادته می‌گفتی تو خودت قشنگ موهاتو می‌بافی ولی کی مثل من می‌تونه خرابشون کنه؟ تو بیا موهامو باز کن، بیا خرابشون کن ولی کنارم باش...می‌گفتی نگو کنارم باش، بگو بمون کنارم بذار حس کنم بودنمو می‌خوای، کنار یعنی کم خیلی کم، یعنی یه ذره هم باشی قبوله، بودن یعنی واسه همیشه، واسه اونور ابد می‌خندیدم به این حرفات می‌گفتم باشه بابا بمون کنارم الان راضی شدی؟می‌گفتی تا واسه اونور ابد راضیم، نگام می‌کردی و نگام می‌کردی...
می‌پرسیدم انقدر نگام کردی خسته نشدی؟
و بازم فقط نگام می‌کردی، و من تو دل خودم یاد هیدن می‌افتادم که می‌گفت تو چی دیدی تو من که خودمم ندیدم یادته عادتمون بود کل خونه رو تاریک کنیم و بیایم از ترس‌هامون بگیم؟ از همه ترس‌هات گفتی، از این‌که نتونی اون دختر کوچولوی مغازه کناریتو بوس کنی، از اون مزایده که توش شرکت کردی، از این‌که توی فضای بسته یه مدت طولانی بمونی...از من... گفتی ازم می‌ترسی و من بهت چشم غره رفتم و گفتم مگه هیولام؟گفتی کاش هیولا بودی، می‌گفتی کاش انقدر خوب نبودی، این همه خوب بودنت برای من بد، می‌ترسونتم...بهت گفتم از نبودنت می‌ترسم، می‌ترسم که هم باهات زندگی کردم و نکردم گفتی ترس‌هامونو دوست داری...گفتی هستی تا وقتی که آسمونو می‌بینم، تا وقتی آهنگ گوش میدم، تا وقتی دوستت دارم گفتی نگران نباشم، موهامو که بوس کردی و به صورتم دست کشیدی نگات حس دل کندن نداشت...میگما الان خیلی نگرانم، نگران کسیم که نگرانم نشده این همه وقت، اصلا نمی‌دونم تو وقتی نیستی چطوری از این حال در بیام؟ببین منو اصلا نمی‌دونم چرا هی برمی‌گردم عقب رو نگاه می‌کنم، چرا همش حس می‌کنم تویی که داری از یه راه دور میای...از همون راه‌های دوری که یواشکی میومدی و صبح از یادداشتت می‌فهمیدم اومدی و بازم نگام کردی و رفتی...هی قلبم تند می‌زنه می‌گه نگاه کن خود خودشه، می‌گم سردمه خیلی سردمه،یادته می‌گفتی سرما تا وقتی تو هستی طولانی نمی‌شه؟من خیلی ضعیف شدم یا تو خیلی قوی؟یادته شبای امن‌مونو؟ همون شبایی که مست می‌کردیم، می‌رفتیم تو جاده، عقده خالی می‌کردیم، داد می‌زدیم، گریه می‌کردیم، و مهستی می‌خوند جاده به جز جدایی هیچی به من نداده، من می‌خوندم حالی واسم نمونده، دنیا برام سرابه پلک می‌زنم و پلک می‌زنم دنیا انگار این‌بار واقعا سرابه برام...می‌دونی چند صد ساله که اسممو نشنیدم؟
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱يه وقتايى بايد تمام زندگيت رو بذارى زمين و تا می‌تونى ازشو...

🍒ما عینکی نبودیم خدا می داند. چشم هامان سو داشت. آب نمی آورد...

🌱🍒اندوهت را ملامتی نیست، من هم اگر اندوه بودم، آرزو داشتم در...

🍒🌱دستش رو قلبم بود.هر وقت می‌فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

داداشی ای کاش اینو میدیدی داداش یادته چقدر از سر و کلت بالا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط