سناریو تهکوک...
سناریو تهکوک...
.
.
.
رفت همون دبیرستان قدیمیش... حدود 1 سال پیش اتیش سوزی شده بود و الان یه متروکه بود.....
بالاترین طبقه رفت و جایی که پنجره نداشت وایساد....
داد زد:
+ ازتون بدم میاد!!!!!!!..... شما دبیرستان رو اتیش زدیننننننن.......
و یکدفعه صدای یه نفر رو شنید......
+ته.... ( بغض)
_چرا داد میزنی؟ (با خنده)
+نمیدونم! نمیدونم........ تو تو اینجا چیکار میکنی؟
_امدم ببینمت..... 🙂
و امد کنار کوک...
+تو تو مگه........
_هیسسسس...... 🤫
+(بغض)
_میخوای بپری؟
+اوهوم...... میخوام بیام جای تو(با گریه)
_پس بیا با هم بپریم......
ته دست کوک رو گرفت..... با هم از طبقه ی دهم دبیرستان پریدن پایین...... اما تو راه پریدن..... ته به کوک لبخندی زد و بعد محو شد....
یعنی کوک.... حتی لحظه ی مرگش هم تنها بودن) :!
امید وارم منظور اصلی رو فهمیده باشین😑
.
.
.
رفت همون دبیرستان قدیمیش... حدود 1 سال پیش اتیش سوزی شده بود و الان یه متروکه بود.....
بالاترین طبقه رفت و جایی که پنجره نداشت وایساد....
داد زد:
+ ازتون بدم میاد!!!!!!!..... شما دبیرستان رو اتیش زدیننننننن.......
و یکدفعه صدای یه نفر رو شنید......
+ته.... ( بغض)
_چرا داد میزنی؟ (با خنده)
+نمیدونم! نمیدونم........ تو تو اینجا چیکار میکنی؟
_امدم ببینمت..... 🙂
و امد کنار کوک...
+تو تو مگه........
_هیسسسس...... 🤫
+(بغض)
_میخوای بپری؟
+اوهوم...... میخوام بیام جای تو(با گریه)
_پس بیا با هم بپریم......
ته دست کوک رو گرفت..... با هم از طبقه ی دهم دبیرستان پریدن پایین...... اما تو راه پریدن..... ته به کوک لبخندی زد و بعد محو شد....
یعنی کوک.... حتی لحظه ی مرگش هم تنها بودن) :!
امید وارم منظور اصلی رو فهمیده باشین😑
۸.۱k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.