hi
#دوپارتی_از_فیلیکس
کنار ساحل پارک کرد
پیاده شو خانم کوچولو
خندیدی وپیاده شدی فیلیکس ور دیدی که کنار دریا وایساده و منتظر به تو نگا میکنه توییتی و رفتی سمتش بغلش کردی اونم دستش هاشو پشت کمرت گذاشتم شروع به نوازش کرد
ما هنوز صبونه نخوردیم این نزدیک یه کافه اس میرم یه چیزی بگیرم بیام مواظب خودت باش
باشه
فیلیکس به سمت کافه رفت و تو روی شن ها نشستی صدای دریا و موج ها نوری که از پشت پلک های بسته ات بهت میتابید ویه حسی که اسمش بود مادر بودن...... تو هفته ی پیش فهمیده بودی که موجودی درونت داره رشد میکنه
و خیلیم وشحال وبدب نبال فرصت میکردی که این بهترین فرصت بود حس کردی یکی کنارت نشست چشم هاتو وا کردی و دیدی فیلیکس کنارت نشسته
لذت بخش بود؟
_اره صدای موج و دریا و...
و...
_یادم رفت( داره زر میزنه)
دیوانه بجنب صبحونه تو بخور بریم شهر بازی
_اخ جون
الان شبیه بچه پنج ساله ای
_میدونم بخور
باشه
یه شهر بازی وان زندیکی بود رفتید و کلی خوش گذرونید هرچی که بود سوار شدید فیلیکس برات پشمک خرید و خیلی کار دیگه شب فیلیکس و ا/ت کنار ساحل شروع به غذا رست کردن ،کردن
کیکی که روش عدد یک بود رو روی زیر انداز گذاشتید و روشن کردید
چشم هاتو ببند و ارزو کن
باشه( با ذوق)
بعد از ارزو کردن شمع رو فوت کردید
فیلیکس ار توی جیبش یه جعبه در اورد بازش کرد یه گردنبد خیلی ناز وبد
دوسش داری؟
_خیلیییی
خب پس برگرد برات ببندم
گردنبد رو برات بست واقعا خیلی ناز بود
_منم.... یه چیزی میخوام بهت بگم
چی میخوای بگی بیبی کوچولو
برگه ی ازمایش حاملگیت رو از کیفت در اوردی و دادی دستش
این چیه بیب
_یخونش میفهمی
بعد از چند دقه با خوشحالی و تعجب بهت زل زد
ب... با.. ورم... نمیشه... من... با.. با شدم... وای.. ای بیب ممنونم
خیلی سفت بغلت کرد
کی فهمیدی؟
_هفته ی پیش
مرسی( با بغض)
_چرا بغض میکنی
صورتشو با دستات قاب کردی و اشک هاشو پاک کردی
خیلی خوشحالم که پدر مادر شدیم
_بیا خوب بزرگش کنیم
حتما
دوباره سفت بغلت کرد
چند ماه بعد صاحب یه پسر بامزه شدید
پایان✨✨✨✨🌞
کنار ساحل پارک کرد
پیاده شو خانم کوچولو
خندیدی وپیاده شدی فیلیکس ور دیدی که کنار دریا وایساده و منتظر به تو نگا میکنه توییتی و رفتی سمتش بغلش کردی اونم دستش هاشو پشت کمرت گذاشتم شروع به نوازش کرد
ما هنوز صبونه نخوردیم این نزدیک یه کافه اس میرم یه چیزی بگیرم بیام مواظب خودت باش
باشه
فیلیکس به سمت کافه رفت و تو روی شن ها نشستی صدای دریا و موج ها نوری که از پشت پلک های بسته ات بهت میتابید ویه حسی که اسمش بود مادر بودن...... تو هفته ی پیش فهمیده بودی که موجودی درونت داره رشد میکنه
و خیلیم وشحال وبدب نبال فرصت میکردی که این بهترین فرصت بود حس کردی یکی کنارت نشست چشم هاتو وا کردی و دیدی فیلیکس کنارت نشسته
لذت بخش بود؟
_اره صدای موج و دریا و...
و...
_یادم رفت( داره زر میزنه)
دیوانه بجنب صبحونه تو بخور بریم شهر بازی
_اخ جون
الان شبیه بچه پنج ساله ای
_میدونم بخور
باشه
یه شهر بازی وان زندیکی بود رفتید و کلی خوش گذرونید هرچی که بود سوار شدید فیلیکس برات پشمک خرید و خیلی کار دیگه شب فیلیکس و ا/ت کنار ساحل شروع به غذا رست کردن ،کردن
کیکی که روش عدد یک بود رو روی زیر انداز گذاشتید و روشن کردید
چشم هاتو ببند و ارزو کن
باشه( با ذوق)
بعد از ارزو کردن شمع رو فوت کردید
فیلیکس ار توی جیبش یه جعبه در اورد بازش کرد یه گردنبد خیلی ناز وبد
دوسش داری؟
_خیلیییی
خب پس برگرد برات ببندم
گردنبد رو برات بست واقعا خیلی ناز بود
_منم.... یه چیزی میخوام بهت بگم
چی میخوای بگی بیبی کوچولو
برگه ی ازمایش حاملگیت رو از کیفت در اوردی و دادی دستش
این چیه بیب
_یخونش میفهمی
بعد از چند دقه با خوشحالی و تعجب بهت زل زد
ب... با.. ورم... نمیشه... من... با.. با شدم... وای.. ای بیب ممنونم
خیلی سفت بغلت کرد
کی فهمیدی؟
_هفته ی پیش
مرسی( با بغض)
_چرا بغض میکنی
صورتشو با دستات قاب کردی و اشک هاشو پاک کردی
خیلی خوشحالم که پدر مادر شدیم
_بیا خوب بزرگش کنیم
حتما
دوباره سفت بغلت کرد
چند ماه بعد صاحب یه پسر بامزه شدید
پایان✨✨✨✨🌞
۸۸۶
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.