سینهام آینهای ست
سینهام آینهای ست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
آشیانِ تُهیِ دستِ مرا،
مرغِ دستانِ تو پُر میسازد
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستانِ تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت،
دستِ پرُ مهرِ مرا سرد و تهی بگذارد
من چه میگویم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشیِ من،
هست بُرهانِ فراموشیِ من
#حمید_مصدق
با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
آشیانِ تُهیِ دستِ مرا،
مرغِ دستانِ تو پُر میسازد
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستانِ تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت،
دستِ پرُ مهرِ مرا سرد و تهی بگذارد
من چه میگویم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشیِ من،
هست بُرهانِ فراموشیِ من
#حمید_مصدق
- ۶.۸k
- ۰۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط