پارت

پارت ۲
فیک قانون سایه ها

باران داخل کوچه باریک‌تر شده بود. سایه دست ا.ت را محکم گرفته بود و تقریباً او را همراه خودش می‌کشید.
نفس‌هایش سنگین بود اما رنگ ترس نداشت؛ بیشتر… تمرکز.
تمرکز روی محافظت از او.

وقتی به ماشین مشکی و براقش رسیدند، در را باز کرد.

«سوار شو.»

ا.ت مردد ماند.
سایه برگشت، خم شد و چشمانش را با نگاه تیره‌اش به دام انداخت.

«اگر می‌خواستم بهت آسیب بزنم… همون خیابون این کارو می‌کردم.»
سپس خیلی آرام اضافه کرد: «اعتماد کن.»

چیزی در تُن صدایش گرم‌تر از قبل بود.
ا.ت بالاخره داخل نشست.

در سکوتی سنگین، ماشین حرکت کرد.
بیرون نورها کش می‌آمدند؛ داخل، تنها صدای نفس‌هایشان بود.

جیهوپ یک‌دفعه دست ا.ت را گرفت.
ا.ت تکان خورد: «چیکار می‌کنی؟»

— «می‌لرزی.»
صدایش آرام، کمی خشن، و عجیب مراقب بود.

ا.ت متوجه شد واقعاً دست‌هایش می‌لرزد…
اما اینکه او متوجه شده بود، لرزش دیگری به جانش انداخت.

برای چند ثانیه دستش را ول نکرد.
حتی فشار آرامی هم داد؛ انگار می‌خواست بگوید: اینجا، امنی.

به مناسبت تولد جین گذاشتم

#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک #فیک_جیهوپ
دیدگاه ها (۰)

پارت ۱ –فیک قانون سایه هاباران می‌بارید؛ ریز، سرد و بی‌رحم. ...

فیک از جیهوپ

درخواستی

⁶²بوسه طولانی جونگکوک به آرامی پایان یافت. هر دو نفس‌نفس می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط