VKook
*the rescue*
Part 1
یه توضیح قبل از اینکه پارت یک شروع بشه؛
حتما قبل از خوندن پارت یک خلاصه داستان و توضیحاتو از توی پستا بخونین...
*و شخصیت های اصلی داستان تو استوری پین شدن*
____
تهیونگ تک پسر خاندان کیم ، توی عمارت پدرش زندگی میکرد...
اون شخصیت خیلی سردی داشت..ولی با نزدیکان و کسایی که باهاش مهربون بودن خوش برخورد بود.
توی تراس وایساده بود ، به حیاط عمارتی که تداعی خاطراته پر از درد و رنج بود نگاه می کرد...
به گذشته اش فک میکرد...
به گذشته ای که چطور به اینجا رسید..
نگاهی به لیوان ویسکی تو دستش کرد و یه قلپ ازش خورد...
به این فک میکرد که چطوری پدرش که بزرگ ترین باند گنگستر کل جهان بود و داشت نابود می شد...
چیشد که مادرش از دست پدرش دِق کرد و مُرد...
البته پدرش در حال تقاص پس دادن بود..
چندین سالی میشد که سرطان گرفته بود و با یک مرده متحرک هیچ فرقی نداشت ..
افکار ته :
ازش متنفرم... مرتیکه..کاری کردی مامانم نابود شه...
فقط منتظر مرگشم..مرگش..
تهیونگ داشت همین جور تو افکار خودش حرص میخورد که یهو صدای در از افکارش بیرونش کرد...
بادیگارد شخصیش یا همون دوست صمیمیش پارک جیمین وارد اتاق شد و به سمت تراس رفت..
+تهیونگ خان...
_وای جیمین .. دوباره چی میگی...
حوصله گوش کردن به حرفاتو ندارم...
+بابات کارت داره..
_ وایییی بگو تیهونگ خوابیده..
+نمیشه..داره نفسای اخرشو میکشه..
بیا کارت داره...
_زود تر ... چجوری با این کارایی که کرده وجدانش قبول میکنه هنوزم باهام رو درو بشه..
من جاش بودم از زمین محو میشدم..
+اینا به من مربوط نیست...
برو ببین چیکارت داره..بلاخره پدرته..
_اون پدر من نیس...
+تهیونگ داره میمیره... میفهمی ؟؟
*جیمین کمی بلند گفت*
تهیونگ چشمی واسش نازک کرد و عصبانی روبه جیمین کرد و
از اتاق خارج شد..
سمت اتاق پدرش رفت....
همه بادیگاردا اونجا بودن...
وقتی تهیونگو دیدن تعظیم کوتاهی کردن و کنار رفتن..
تهیونگ دستشو تو جیب شلوار کت مشکیش کرد و بالا سر پدرش وایساد.
_چیکارم داشتی؟
+ت...تهیونگ..
میخوام تو وارث اموالم بشی...
نباید بزاری اون پسر عموت همشو بالا بکشه..
ازت خواهش میکنم نزار زحماتی که واسشون کردم از بین برن...
_دم مرگم نگران پولی...
جالبه...
+به حرفام گوش کن...
پدر تهیونگ انگشتر خانوادگیشونو دراور و تو دست ته گذاشت...
+رییس خ..خ...خو...بی باش...
پدرش چنتا نفس بی جون کشید و مرد...
|_continues_|
شرایط آپ پارت بعدی:
۱۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت...
تعدادتون حد اقل به ۷ تا باید برسه...
شرایط نرسه آپ نمیشه..
نظراتتون فراموش نشه..بهم انرژی بدین..و کامنت بزارین🫀
Part 1
یه توضیح قبل از اینکه پارت یک شروع بشه؛
حتما قبل از خوندن پارت یک خلاصه داستان و توضیحاتو از توی پستا بخونین...
*و شخصیت های اصلی داستان تو استوری پین شدن*
____
تهیونگ تک پسر خاندان کیم ، توی عمارت پدرش زندگی میکرد...
اون شخصیت خیلی سردی داشت..ولی با نزدیکان و کسایی که باهاش مهربون بودن خوش برخورد بود.
توی تراس وایساده بود ، به حیاط عمارتی که تداعی خاطراته پر از درد و رنج بود نگاه می کرد...
به گذشته اش فک میکرد...
به گذشته ای که چطور به اینجا رسید..
نگاهی به لیوان ویسکی تو دستش کرد و یه قلپ ازش خورد...
به این فک میکرد که چطوری پدرش که بزرگ ترین باند گنگستر کل جهان بود و داشت نابود می شد...
چیشد که مادرش از دست پدرش دِق کرد و مُرد...
البته پدرش در حال تقاص پس دادن بود..
چندین سالی میشد که سرطان گرفته بود و با یک مرده متحرک هیچ فرقی نداشت ..
افکار ته :
ازش متنفرم... مرتیکه..کاری کردی مامانم نابود شه...
فقط منتظر مرگشم..مرگش..
تهیونگ داشت همین جور تو افکار خودش حرص میخورد که یهو صدای در از افکارش بیرونش کرد...
بادیگارد شخصیش یا همون دوست صمیمیش پارک جیمین وارد اتاق شد و به سمت تراس رفت..
+تهیونگ خان...
_وای جیمین .. دوباره چی میگی...
حوصله گوش کردن به حرفاتو ندارم...
+بابات کارت داره..
_ وایییی بگو تیهونگ خوابیده..
+نمیشه..داره نفسای اخرشو میکشه..
بیا کارت داره...
_زود تر ... چجوری با این کارایی که کرده وجدانش قبول میکنه هنوزم باهام رو درو بشه..
من جاش بودم از زمین محو میشدم..
+اینا به من مربوط نیست...
برو ببین چیکارت داره..بلاخره پدرته..
_اون پدر من نیس...
+تهیونگ داره میمیره... میفهمی ؟؟
*جیمین کمی بلند گفت*
تهیونگ چشمی واسش نازک کرد و عصبانی روبه جیمین کرد و
از اتاق خارج شد..
سمت اتاق پدرش رفت....
همه بادیگاردا اونجا بودن...
وقتی تهیونگو دیدن تعظیم کوتاهی کردن و کنار رفتن..
تهیونگ دستشو تو جیب شلوار کت مشکیش کرد و بالا سر پدرش وایساد.
_چیکارم داشتی؟
+ت...تهیونگ..
میخوام تو وارث اموالم بشی...
نباید بزاری اون پسر عموت همشو بالا بکشه..
ازت خواهش میکنم نزار زحماتی که واسشون کردم از بین برن...
_دم مرگم نگران پولی...
جالبه...
+به حرفام گوش کن...
پدر تهیونگ انگشتر خانوادگیشونو دراور و تو دست ته گذاشت...
+رییس خ..خ...خو...بی باش...
پدرش چنتا نفس بی جون کشید و مرد...
|_continues_|
شرایط آپ پارت بعدی:
۱۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت...
تعدادتون حد اقل به ۷ تا باید برسه...
شرایط نرسه آپ نمیشه..
نظراتتون فراموش نشه..بهم انرژی بدین..و کامنت بزارین🫀
۳.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.