سام علیکم میدونم میخوایین فحشم بدین و گوناه دارم رحم کنین
سام علیکم میدونم میخوایین فحشم بدین و گوناه دارم رحم کنین به منه بدبخت و از اونجایی که از عکس معلومه میخوام پارت بزارم بعد یه قرن
راستش این شریک جرمم کجاست باهاش کار دارم شرک جرم جونم کوجایییی؟؟؟
_________________________________________
سمت پسری که روز اول باهاش حرف زده بود و حالا میدونست اسمش سَمه!
:هی سم پنجره های بیرون با مت تو از داخل تمیزشون کن سَم سرشو تکون داد و گفت:اوکی...چرا قیافت اینجوریه و دیشب...هیچی ولش کن...
هیناتا دستی به چشمای بادکردش کشید:اوهوم...همون...من رفتم
و با کمری خمیده رفت بیرون محوطه باد گرمی به صورتش خورد و خودشو کشید و قوس داد و مشغول پاک کردن پنجره ها شد
*ببین کارم به کجا کشیده تو خونه بابام دست به سیاه و سفید نمیزدم اینجا باید پنجره بشورم! اوف خدایا!
و با حالتی حرصی شروع به ساییدن کرو نیم ساعت طول کشید تا تموم شدن پنجره ها رو تمیز کنه داشت آخرین پنجره رو میبست که چشمش به خبرای روزنامه خورد که تیترش این بود
{ خورشید پرستان هنوزم خواستار شیطانی نامیدن روز ۱۱ ژانویه هستن }
با کنجکاوی صفحه مچاله شدرو باز کرد و ادامشو خوند
{ نزدیک به ۲ هفته پیش یعنی ۱۱ ژانویه ۱۹۹۱ خورشید گرفتگی ایجاد شد و... }
چشمای هیناتا دیگه چیزی نمیدید! ( من: آخی دلم براش سوختید هیناتا: زر نزن بابا خودت منو تو این وضع انداختی من: ادامه نمیدم هااااا🗿🔪 هیناتا: گوه قولدم من: نوش جونت گوشت بشه به تنت😊🔪 )
نشست روی چمن های کنار ساختمون و دو دستی کوبید توی سرش *افتادم تو سال ۱۹۹۱! اگه...اگه جادوگر بودم...میتونستم همرو نجات بدم...
با حالی خراب از جاش پاشد ک تلو تلو خوران رفت سمت درختای انبوهی که تو باغ یتیم خونه بود درختا بقدری زیاد بودن که نور خورشید صبح گاهی به زور از لا به لاشون رد میشد زیر درختی نشست و از ته ول زار زد
_________________________________________
خببب کیوتام فردا هم پارت میدم و اینکه شریک جرمم زود گمشو بیا پی کار دارم میخوام یه فیک سم جدید بنویسم😈
اما به کمکت هم نیاز دارم😊
بای بای👋🏻
لایک و کامنت یادتون بره خودم میکشمتون🗿🔪
راستش این شریک جرمم کجاست باهاش کار دارم شرک جرم جونم کوجایییی؟؟؟
_________________________________________
سمت پسری که روز اول باهاش حرف زده بود و حالا میدونست اسمش سَمه!
:هی سم پنجره های بیرون با مت تو از داخل تمیزشون کن سَم سرشو تکون داد و گفت:اوکی...چرا قیافت اینجوریه و دیشب...هیچی ولش کن...
هیناتا دستی به چشمای بادکردش کشید:اوهوم...همون...من رفتم
و با کمری خمیده رفت بیرون محوطه باد گرمی به صورتش خورد و خودشو کشید و قوس داد و مشغول پاک کردن پنجره ها شد
*ببین کارم به کجا کشیده تو خونه بابام دست به سیاه و سفید نمیزدم اینجا باید پنجره بشورم! اوف خدایا!
و با حالتی حرصی شروع به ساییدن کرو نیم ساعت طول کشید تا تموم شدن پنجره ها رو تمیز کنه داشت آخرین پنجره رو میبست که چشمش به خبرای روزنامه خورد که تیترش این بود
{ خورشید پرستان هنوزم خواستار شیطانی نامیدن روز ۱۱ ژانویه هستن }
با کنجکاوی صفحه مچاله شدرو باز کرد و ادامشو خوند
{ نزدیک به ۲ هفته پیش یعنی ۱۱ ژانویه ۱۹۹۱ خورشید گرفتگی ایجاد شد و... }
چشمای هیناتا دیگه چیزی نمیدید! ( من: آخی دلم براش سوختید هیناتا: زر نزن بابا خودت منو تو این وضع انداختی من: ادامه نمیدم هااااا🗿🔪 هیناتا: گوه قولدم من: نوش جونت گوشت بشه به تنت😊🔪 )
نشست روی چمن های کنار ساختمون و دو دستی کوبید توی سرش *افتادم تو سال ۱۹۹۱! اگه...اگه جادوگر بودم...میتونستم همرو نجات بدم...
با حالی خراب از جاش پاشد ک تلو تلو خوران رفت سمت درختای انبوهی که تو باغ یتیم خونه بود درختا بقدری زیاد بودن که نور خورشید صبح گاهی به زور از لا به لاشون رد میشد زیر درختی نشست و از ته ول زار زد
_________________________________________
خببب کیوتام فردا هم پارت میدم و اینکه شریک جرمم زود گمشو بیا پی کار دارم میخوام یه فیک سم جدید بنویسم😈
اما به کمکت هم نیاز دارم😊
بای بای👋🏻
لایک و کامنت یادتون بره خودم میکشمتون🗿🔪
- ۲.۴k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط