📗 ادامه کتابِ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_شصت
فاطمه کنار آمده با رفتنم اما میفهمم که رفتارش مثل همیشه نیست. هرروز که به رفتن نزدیک میشوم، نگرانی او هم بیشتر میشود. به دیدنش آمدهام. از فاطمه نخ و سوزن میخواهم! مینشینم که لباسم را رفو کنم و نونوار! مادر فاطمه میپرسد چرا این کار را میکنم! جواب میدهم زنعمو! بودجه و امکانات سوریه محدود است، من هم نمیخواهم توی این شرایط، لباس نو تحویل بگیرم.
اندازه یک لباس هم نمیخواهم باری باشم روی دوش دیگران. زنعمو لباسها و نخ و سوزن را گرفت. خودش شروع کرد به دوخت و دوز! برخی از درجهها و نشانهها را هم از روی لباس برداشت. به گمانم لازم بود! این درجهها آنجا به کار نمیآید؛ مثل همینجا که به کارم نمیآیند!...
۶۰
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_شصت
فاطمه کنار آمده با رفتنم اما میفهمم که رفتارش مثل همیشه نیست. هرروز که به رفتن نزدیک میشوم، نگرانی او هم بیشتر میشود. به دیدنش آمدهام. از فاطمه نخ و سوزن میخواهم! مینشینم که لباسم را رفو کنم و نونوار! مادر فاطمه میپرسد چرا این کار را میکنم! جواب میدهم زنعمو! بودجه و امکانات سوریه محدود است، من هم نمیخواهم توی این شرایط، لباس نو تحویل بگیرم.
اندازه یک لباس هم نمیخواهم باری باشم روی دوش دیگران. زنعمو لباسها و نخ و سوزن را گرفت. خودش شروع کرد به دوخت و دوز! برخی از درجهها و نشانهها را هم از روی لباس برداشت. به گمانم لازم بود! این درجهها آنجا به کار نمیآید؛ مثل همینجا که به کارم نمیآیند!...
۶۰
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
۲.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.