part30
part30
فردا بعدازظهر:
تارا-بدناهاراینا
رفتم یه دوش گرفتم ارایشمو کردم
لباسمم پوشیدم
زیاد ارایش و اینا نکردم
جشن بیرون شهر بود براهمین
باید زودتر میرفتم
دیروز کنار لبیاسم یه کفش پاشنه بلندم گرفته بودم اونم مشکی بود
اونارم پوشیدم عطرمو زدم کیف و گوشی و برداشتم
راه افتادیم
سمت جشن
قرار بود یکی ازدوستای علی بیاد دنبالمون
اومدش و رفتم
رسیدیم
پیدا شدم
دستای علی و گرفتم و رفتیم تو
باربد-سلامم علییی جونن
خوش اومدیی
عوا سلام تاراخانم
تارا-سلامم چطوری
باربد-مرسی
علی-سلاممم
راشین(دوس دختر باربد):سلام خوش اومدین
علی وتارا-سلام ممنون
باربد-تاو علی و جان راشین خانم
راشین جانم علی و دوست دخترشون تارا
تارا-خوشبختم عزیزم
راشین- منم همینطور
بیایید تو اینجا بده
باربد جون تو باعلی برید پیش بچه ها منم
تارارو ببرم با بقیه اشنا کنم
بیابریم
تارا-لبخندی زدم نمیدونم چرا
دختره زیاد بدلم نمیشست ولی خوب بنظر باحال بود
راشین-دستم رو کمرش گذاشتم رفتیم پیش بچه ها
خوب دخترا ایشون تارا هستن نامزد
علی
گولای(دوست راشین)-سلام عزیزم خوشبختم
من گولای هستم
رزا(نامزد یکی ازدوستای علی)-من رزا هستم خوشبختم
تارا-خوشحال شدم
چندساعت بعد:
علی-حسابی داشت به هممون خوش میگذشت
تعدادمون زیاد نبود
کلی گپ زدیم
همگی مست بودیم
مندیگه بیشتر میخوردم فکرکنم
نمیتونستم راه برم
باربد-بچه ها پایه ی یه پیک دیگه اید
همه-اره بابا بریز
علی-نه دیگه من جدی فکرکنم نمیکشم
باربد-ضد حال نزنااا
سلامتی همین جم
تارا-همه نوشیدنیشون و خوردن
رزا-بچه ها زیادی رقصیدیم پایه ی فیلم ترسناکید
تارا-رزا من میترسم
راشین-وای اره این کثا*فت همیشه ی خدا
عاشق ترسناکه
بزن یچی دیگه ببینم خوب
گولای-برامن فرق نداره
بقیم فکرنکنم هیچ مهم باشه براشون
رزا-حرف اضافی نباشه میازرم ببینیم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
فردا بعدازظهر:
تارا-بدناهاراینا
رفتم یه دوش گرفتم ارایشمو کردم
لباسمم پوشیدم
زیاد ارایش و اینا نکردم
جشن بیرون شهر بود براهمین
باید زودتر میرفتم
دیروز کنار لبیاسم یه کفش پاشنه بلندم گرفته بودم اونم مشکی بود
اونارم پوشیدم عطرمو زدم کیف و گوشی و برداشتم
راه افتادیم
سمت جشن
قرار بود یکی ازدوستای علی بیاد دنبالمون
اومدش و رفتم
رسیدیم
پیدا شدم
دستای علی و گرفتم و رفتیم تو
باربد-سلامم علییی جونن
خوش اومدیی
عوا سلام تاراخانم
تارا-سلامم چطوری
باربد-مرسی
علی-سلاممم
راشین(دوس دختر باربد):سلام خوش اومدین
علی وتارا-سلام ممنون
باربد-تاو علی و جان راشین خانم
راشین جانم علی و دوست دخترشون تارا
تارا-خوشبختم عزیزم
راشین- منم همینطور
بیایید تو اینجا بده
باربد جون تو باعلی برید پیش بچه ها منم
تارارو ببرم با بقیه اشنا کنم
بیابریم
تارا-لبخندی زدم نمیدونم چرا
دختره زیاد بدلم نمیشست ولی خوب بنظر باحال بود
راشین-دستم رو کمرش گذاشتم رفتیم پیش بچه ها
خوب دخترا ایشون تارا هستن نامزد
علی
گولای(دوست راشین)-سلام عزیزم خوشبختم
من گولای هستم
رزا(نامزد یکی ازدوستای علی)-من رزا هستم خوشبختم
تارا-خوشحال شدم
چندساعت بعد:
علی-حسابی داشت به هممون خوش میگذشت
تعدادمون زیاد نبود
کلی گپ زدیم
همگی مست بودیم
مندیگه بیشتر میخوردم فکرکنم
نمیتونستم راه برم
باربد-بچه ها پایه ی یه پیک دیگه اید
همه-اره بابا بریز
علی-نه دیگه من جدی فکرکنم نمیکشم
باربد-ضد حال نزنااا
سلامتی همین جم
تارا-همه نوشیدنیشون و خوردن
رزا-بچه ها زیادی رقصیدیم پایه ی فیلم ترسناکید
تارا-رزا من میترسم
راشین-وای اره این کثا*فت همیشه ی خدا
عاشق ترسناکه
بزن یچی دیگه ببینم خوب
گولای-برامن فرق نداره
بقیم فکرنکنم هیچ مهم باشه براشون
رزا-حرف اضافی نباشه میازرم ببینیم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.