*گاه با عطرِ شقایق ،
*گاه با عطرِ شقایق ،
گاه با رقصِ کبوتر ... گاه با چَهچَهِه یِ بُلبُلِ عاشق ،
می توان یاد تو کرد ... شعرکی گفت ...
و در آن شعر ، دگربار ،
تو را خواند ..
صدا زد .. نامَت ... و به ناگه ، همان عَطرِ
دل انگیز بهاری ،
از پِیِ نامِ تو برمی خیزد ... قلمَم می رقصد ...
می نگارد ، حِسّ سبزِ بودنت را ....
تا سراسر پُر شوَم از شادی و
شور .. پَرکَشَم تا اوجِ عاشقِ بودن
و رنگی ازدیوانگی ، بر روح و جان خود زنم!!
این چنین است جانَکَم ... گاه با لبخندِ زیبایِ رُخَت
عاشقانه ... یک نفس ...
تا اوج رؤیا می روَم ...
گاه با رقصِ کبوتر ... گاه با چَهچَهِه یِ بُلبُلِ عاشق ،
می توان یاد تو کرد ... شعرکی گفت ...
و در آن شعر ، دگربار ،
تو را خواند ..
صدا زد .. نامَت ... و به ناگه ، همان عَطرِ
دل انگیز بهاری ،
از پِیِ نامِ تو برمی خیزد ... قلمَم می رقصد ...
می نگارد ، حِسّ سبزِ بودنت را ....
تا سراسر پُر شوَم از شادی و
شور .. پَرکَشَم تا اوجِ عاشقِ بودن
و رنگی ازدیوانگی ، بر روح و جان خود زنم!!
این چنین است جانَکَم ... گاه با لبخندِ زیبایِ رُخَت
عاشقانه ... یک نفس ...
تا اوج رؤیا می روَم ...
۲۹۰
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.