سوی تو میآیم تو از من میگریزی

سوی تو می‌آیم تو از من می‌گریزی
شاید که می‌خواهی غرورم را بریزی

یک روز گفتی با منی تا آخر خط
حالا مرا خط میزنی از بسکه تیزی

هرگز نزد شیرین دل فرهاد خود را
در کام من شیرینی و قند و مویزی

حال دلم وقتی نباشی پر غبار ست
با بودنت حالم شود حال تمیزی

از دست من دامن کشان هستی فراری
  ای یوسف مصری برای من عزیزی

تیر نگاهت خوردم و تسلیم گشتم
هستم اسیرت با که اکنون می‌ستیزی؟

مانند ماهی برکه‌ام را زیر و رو کن
جز یک نگاهی من نمی‌خواهم که چیزی


دیدگاه ها (۰)

نقش خودبینی‌ست بر آیینه‌ی دل‌سنگ‌هاهمدلی دور است از دل‌سنگ‌ه...

‌واجب نبود دل به بتی بیهده بستنکاو او را نبود شیوه به جز عهد...

‌تو را به جای همه‌ی کسانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم!تو را ب...

پزشکا میگن خوردن چایی در شب معده رو اذیت میکنه جاسم میگه معد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط