خبر نکرده می آید بدون همهمه است

خبر نکرده می آید! بدون همهمه است
بلای عشق همین است! بی مقدمه است
کنار در آنقدر منتظر بشوی
که اهل شهر بگویند این مجسمه است!
زبان اصلی عشاق نیست غیرِ نگاه
تمام حرف زدن ها زبان ترجمه است
لبی به شکوه گشودی از عشق و بی خبری
که این گلایه که داری گلایه ی همه است!
به سایه ی تن او هم نمیرسد دستت
که آفتاب جهانش همیشه قائمه است!
تمام گریه ی خود را سر وداع نریز
در عشق نقطه ی رفتن شروعِ خاتمه است!
دیدگاه ها (۳)

اینجا کسی پناه به عاشق نمی دهدیک جرعه آب دست شقایق نمی دهدبا...

پیش ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍ...

از سر خط نوشتم اسمت راتا ته خط ادامه‌ات دادمباز یادم نبود دل...

در فراقت مُردم اما، عشقت از جانم نرفتخسته از ایام بی تو، صبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط