منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:43
کلاس تموم شد که بلند شدیم و رفتم داخل بوفه
لیا:ات تو..
ات:میشه راجب دیشب حرف نزنی؟
لیا:نه بابا یه چیزی
ات:هوم؟
لیا:بنظرم تو برو دبه ترشی بگیر با چند تا سرکه
ات:چطور؟
لیا:خودتو ترشی بنداز
پوکر فیس نگاش کردم که پقی زد زیر خنده و گفت:
لیا:خو باهوش هرچی خاستگار میاد طرفت رد میکنی انتظار نداری که یه شاهزاده سوار بر الاغ بیاد بگیرتت فول اپشن خاستگار داری بعد رد میکنی!
ات:بتمن!من مثل تو مشتاق شوهر نیستم که ایشالله روز عروسیتون بیلبیلک بگیرین دستتون عروسی کنین من خیلی بچم ۱۹سالمه.
لیا:عزیزم تو برو حضرت مریم شو اخرشم میوه بخور بچه به دنیا بیاری.
بلند بلند خندیدم.
ات:خدایی چه بامزه شدی نمک!
با کف دستش زد تو پیشونیم.
لیا:خدا وقتی داشت عقل و تقسیم میکرد تو توی صف دستشویی بودی کفش بهت ارث رسیده.عزیزم اونی که کم شوهر بعد این یونگ هو و جونگکوک مثل سگ پاچتو گرفتن ولی تو قصد داری مایکل جکسون بیاد بگیرتت
ات:انقد اون خدابیامرز خاک به سرو نیار وسط:/هم دیگه از اون جونگکوک عوضی حرف نزن حالم ازش بهم میخوره.
لیا:حالا اینارو ولش واقا جونگکوک چرا اون حرفو به جیمین زد؟
ات:اینا که هیچ جیمین منو ساعت 2نصف شب برده ازمایش واقا از برادر خونیم انتظار همچین حرکتیو نداشتم.
لیا:ببی...
جونگکوک:چه ازمایشی؟
سرمو بلند کردم با دیدن جونگکوک حرصی نفسی کشیدم و گفتم:
ات:لیا بیا بریم.
جونگکوک:تا نگی چی به چیه نمیزارم بری.
ات:انقد دخالت نکن!
جونگکوک:میگی یا نه؟
ات:فقط میتونم بگم ازت بدم میاد!
دستمو گرفت و با خودش کشید
لیا:هی تو
جونگکوک:دخالت نکن زن داداش.
ات:ولم کنن
جونگکوک:ببند دهنتو
ات:میگم ولم کن.
دستشو زیر پام بردو انداختم رو شونش.
و هین گفتن بچه ها بلند شد.
ات:یاااا.ولم کنن
بی توجه به سمت یه اتاق میرفت.
درو باز کرد وارد شد درو قفل کرد و گذاشتم زمین
پارت:43
کلاس تموم شد که بلند شدیم و رفتم داخل بوفه
لیا:ات تو..
ات:میشه راجب دیشب حرف نزنی؟
لیا:نه بابا یه چیزی
ات:هوم؟
لیا:بنظرم تو برو دبه ترشی بگیر با چند تا سرکه
ات:چطور؟
لیا:خودتو ترشی بنداز
پوکر فیس نگاش کردم که پقی زد زیر خنده و گفت:
لیا:خو باهوش هرچی خاستگار میاد طرفت رد میکنی انتظار نداری که یه شاهزاده سوار بر الاغ بیاد بگیرتت فول اپشن خاستگار داری بعد رد میکنی!
ات:بتمن!من مثل تو مشتاق شوهر نیستم که ایشالله روز عروسیتون بیلبیلک بگیرین دستتون عروسی کنین من خیلی بچم ۱۹سالمه.
لیا:عزیزم تو برو حضرت مریم شو اخرشم میوه بخور بچه به دنیا بیاری.
بلند بلند خندیدم.
ات:خدایی چه بامزه شدی نمک!
با کف دستش زد تو پیشونیم.
لیا:خدا وقتی داشت عقل و تقسیم میکرد تو توی صف دستشویی بودی کفش بهت ارث رسیده.عزیزم اونی که کم شوهر بعد این یونگ هو و جونگکوک مثل سگ پاچتو گرفتن ولی تو قصد داری مایکل جکسون بیاد بگیرتت
ات:انقد اون خدابیامرز خاک به سرو نیار وسط:/هم دیگه از اون جونگکوک عوضی حرف نزن حالم ازش بهم میخوره.
لیا:حالا اینارو ولش واقا جونگکوک چرا اون حرفو به جیمین زد؟
ات:اینا که هیچ جیمین منو ساعت 2نصف شب برده ازمایش واقا از برادر خونیم انتظار همچین حرکتیو نداشتم.
لیا:ببی...
جونگکوک:چه ازمایشی؟
سرمو بلند کردم با دیدن جونگکوک حرصی نفسی کشیدم و گفتم:
ات:لیا بیا بریم.
جونگکوک:تا نگی چی به چیه نمیزارم بری.
ات:انقد دخالت نکن!
جونگکوک:میگی یا نه؟
ات:فقط میتونم بگم ازت بدم میاد!
دستمو گرفت و با خودش کشید
لیا:هی تو
جونگکوک:دخالت نکن زن داداش.
ات:ولم کنن
جونگکوک:ببند دهنتو
ات:میگم ولم کن.
دستشو زیر پام بردو انداختم رو شونش.
و هین گفتن بچه ها بلند شد.
ات:یاااا.ولم کنن
بی توجه به سمت یه اتاق میرفت.
درو باز کرد وارد شد درو قفل کرد و گذاشتم زمین
۷.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.