حضرتمولانا



#حضرت_مولانا

زهی صبحی
که او آید
نشیند بر
سر بالین

تو چشم از
خواب بگشایی
ببینی
شاه شاهانی
دیدگاه ها (۱)

‌‍ میخوانمت... به طعم بوسه های باران بر حریر آبی عشق و نقش م...

‌هر صبحبه شوق عبورتنم نم باران عشقکوچه باغ دلم رالبریز میکند...

‌‎بیدار شدم، ‌‎صبح شده بود‌‎و چاره‌ای جز دوست داشتنت نبود#مح...

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻏﺒﺎﺭ ﺑﯽ ﺳﻮارﺩﺭﯾﻎ ﮐﺰ ﺷﺒﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺳﺮ...

سلطان

﷽‌🌱گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبودگفت: این عشق تو با شِکو...

چنان با ناز می آیی که حتی شاه می رقصدبه شوق دیدنت یوسف درون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط