دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشید

دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشید
مرغ جلدت در خیالش سوی آغوشت پرید

دست من با مشق تنهایی کمی خو کرده بود
آمدی و  دیدنت هوش و حواسم  را  ربود

داشتم با بی تو ماندن بی صدا می ساختم
تا تو را دیدم همان لحظه خودم را باختم

خاطرات  بودنت  یاد  من آمد  بی امان
اشک ریزان شد به حال من زمین و آسمان

در زمان بودنت، آونگ ساعت کند شد
من تو را از دور می دیدم و نبضم تند شد

با غریبه هم سخن بودی و گرم گفتگو
من همانجا چال می کردم هزاران آرزو

با دوباره دیدنت در من قیامت ها بپاست
راست گفتی که قیامت وعده دیدار ماست
دیدگاه ها (۲)

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنندهرچه تنهاتر شوی آتش به جا...

دلبرا یارا نگارا نازنین یا هر چه هست!تا که از چشمت فِتادم، ش...

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای منجور مکن جفا مکن ، نیست جف...

اين دل ديـــوانه را تا كـــى تسلايش دهـــــمتا به كى هى وعده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط