سیر نمی شوم زتو ای مه جان فزای من

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن ، نیست جفا سزای من
 
با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
 
در شکنید کوزه را ، پاره کنید مشک را
جانب بحر می روم ، پاک کنید راه من
 
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه ام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
 
چند بزارد این دلم ، وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
 
آن نفس این زمین بود ، چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که های من
 
خرمن من اگر بشد ، غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
 
سیر نمی شوم زتو نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
دیدگاه ها (۱)

دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشیدمرغ جلدت در خیالش سوی آغ...

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنندهرچه تنهاتر شوی آتش به جا...

اين دل ديـــوانه را تا كـــى تسلايش دهـــــمتا به كى هى وعده...

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده استمن که هیچ... آینه ی خا...

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنمسیر نمی‌ شود نظر بس که لطیف...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط