حال و روز بدمو که دید هیچی نگفت می دونست حرف زدن بهترم ن

حال و روز بدمو که دید هیچی نگفت، می دونست حرف زدن بهترم نمیکنه.
چندتا آهنگو رد کرد تا برسه به صدای قمیشی و بعد صداشو زیاد کرد تا آخر و انداخت توی مسیر فرعی و چندتا خیابون راهشو دورتر کرد تا از تونل زیرگذرِ تاریک که کم طولانیم نبود بگذره‌‌ و همون اوایلش شیشه ی پنجره ی سمت منو داد پائین و با مهربونی خاص خودش گفت:
"اینجا هرچقدر دلت بخواد میتونی داد بزنی و به هیچی هم فکر نکنی، فقط یادت باشه من همیشه کنارتم و هرچی هم که بشه باز با تموم جون و توانم پشتت وایمیستم."
تونل که تموم شد چشمام خیس بود و دلم گرم و گلوم زخم و دیگه هیچ خبری از حال بدم نبود و فقط عشق بود و عشق...
یعنی میخوام بگم زیاد نیستن آدمایی که بدونن تاریکی تونل و چراغ های گاه به گاهش و جیغ زدن مثل دیوونه ها از اول تا آخرش میتونه بهترت کنه...
کمن آدمایی که حال بدتو می فهمن و می دونن چطوری می تونن خوب کنن حالتو، خیلی کمن...
یعنی می خوام بگم اینارو قدرشونو باید حسابی دونست، اگه از دست برن ممکنه دیگه هیچوقت مثلشونو نشه پیدا کرد!

◦•●◉✿❤ ️ოムЯოムЯ❤ ️✿◉●•
دیدگاه ها (۷)

دیوانه جان!!! تو چه می‌دانی کسی که همه چیز را می‌سپارد به دل...

گاهی دلیلِ حالِ خوبمان رادر نگاهِ کسیدر خاطره‌ای دوردست جا گ...

ﯾﻪ ﭼﻴـــﺰﻱ ﻫﺴـﺖ ﺑــﻪ ﺍﺳـــﻢ"ﺑﻐــــــض " ﻛــﻪ ﻧـــﻪ ﺭﻭﻱ ﺩﻳـــ...

همه مان...جای خالی کسی را احساس می کنیم که فقط می دانیم باید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط