تعریف میکرد

تعریف میکرد:
رفته بودیم دیدن یکی از جانبازان لبنانی که در انفجار پیجرها چشماش رو از دست داده بود.
پرچم متبرک امام حسین رو دادیم دستش و او هم گرفت و به صورت و چشم‌هاش مالید.
مادرش کنارش بود رو به فرزنش گفت: حسن! شفای چشمات رو از امام حسین بخواه....
ولی حسن رو به مادرش کرد و گفت :
چیزی رو که داده‌ام پس نمیگیرم.
#وعده_صادق
#لبنان
دیدگاه ها (۰)

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتمدِگَری نمی‌شناسم تو بِبر ...

که عشق هرچه ز ما بُرد، ناگهانی بُرد#وعده_صادق #ایران

هیچ ابر قدرتکیمرد تسخیرش نیست ...#ایران#وعده_صادق

خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن مکارم اخلاقی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط