حکایت عشق من و تو حکایت قهوه

حکایت عشق من و تو، حکایت "قهوه"

ایست که امروز به یاد تو تلخ تلخ

نوشیدم..! .

که با هرجرعه، بسیار

اندیشیدم که این طعم را دوست دارم

یا نه!

و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و

نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم!

و تمام که شد، فهمیدم باز هم قهوه

میخواهم...

حتی تلخ تلخ!
دیدگاه ها (۹)

چشمــــ♡ـــــانتآرامـش را به حـساب زنـدگی ام واریــز می کندچ...

زیبایی گل را برای زندگیت و کوتاهی عمرش رابرای کوتاهی غمهایت ...

به چشمهایت بگو....آنقدر برایم رجز نخوانند...من اهل جنگ نیستم...

صدای پای تو که می رویو صدای پای مرگ که می آید ..دیگر چیزی را...

پارت22

《مدرسه رویایی》

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط