Part

Part_3

«بدون نام»

بالاخره روزی که قرار بود به اکادمی شمشیرزنا برم رسید
اماده شدمو از اتاقم اومدم بیرون رفتم سمت در که پدرو مادرم اونجا وایستاده بودن با هردوشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون و سوار کالسکه ای که جلوی در بود شدم
بعد مدتی به اکادمی رسیدیم و من پیاده شدم جلوی در ورودی اکادمی وایستادم و نفس عمیقی کشیدمو وارد اکادمی شدم و رفتم سمت سالن اونجا پر از ادم بود که همه به ی نظم خاصی وایستاده بودند منم هم رفتم و وایستادم
داشتن کلاس هارو تأیین میکردن تو فکر بودم که صدای ی نفرو شنیدم

ی نفر: ببینم تو توی کدوم کلاسی

مثکه با منه
یوکی: نمیدونم هنوز اسممو نگفتن
ی نفر: عجبب اسم منم هنوز نگفتن یعنی امکانش هست توی یک کلاس باشیم
یوکی: فکر نکنم امکانش خیلی کمه
ی نفر: میگم اسمت چیه
یوکی: من یوکی کُولدم
ی نفر: منم بتا کینو ام خوشبختم یوکی
یوکی: منم همینطور
همینطوری که داشتم با بتا حرف میزدم داشتن اعضای کلاس A3 رو میگفتن که اسم منم گفتن و رفتم سمت کلاس A3 وارد کلاس شدمو روی ی صندلی نشستم بعد از چند دقیقه همون دختره بتا هم اومد داخل کلاس و فقط ی صندلی کنار من خالی بود اومد و روی همون نشست و اروم به من گفت

بتا: دیدی توی یک کلاس بودیم
یوکی: خب من که علم غیب نداشتم که بخوام بدونم مگه اینکه تو داشته باشی
بتا: خب از کجا معلوم شاید داشته باشم


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

*ذوق سگیی

تاریخو خوب زد

Part_2«بدون نام»امکان نداره که من ی نوزاد باشم اخه چطور ممکن...

بلخرههه (موندم چرا باید بنویسیم بالاخره مگه بالای خره)۳۰تایی...

نام فیک:عشق مخفیPart:16ویو ات*بعد از قطع کردن تلفن مادرم بهم...

مآفیآی قرمز من

شوهر دو روزه پارت۶۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط