یه شب کل خونواده دور هم جمع شده بودیم داشتیم تلویزیون مید

یه شب کل خونواده دور هم جمع شده بودیم داشتیم تلویزیون میدیدیم
که یهو یه بچه رو نشون داد که پستونک دهنش بود،
بابام یهو زد زیر خنده! گفتم چرا میخندی؟
گفت یاد بچگیات افتادم، هر وقت گریه می کردی،
شست پامو می کردم تو حلقت
چون شور بود خوشت میومد، ساکت میشدی!
دیدگاه ها (۳)

از آدمای کهنه تو این دنیا خسته ام

خبر فوریپسره خواسته دختره رو بترسونه یه لیوان آب پاشیده تو ص...

.اونقده کیف میده به یکی بگی وایسا ازت عکس بگیرم…بعد ازش فیلم...

خیلی کیف میده ^_^

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط