❤ به کلینیکِ خدا رفتم . . . .
❤ به کلینیکِ خدا رفتم . . . .
تاچکاپِ همیشگی را انجام دهم. فهمیدم ؛ بیمارم...!
خدا فشارخونم را گرفت.
لطافتم پایین آمده بود!
دماِی بدنم را اندازه گرفت.
40 درجه اضطراب بود!
ضربانِ قلبم نشان داد، به
چندین گذرگاهِ عشق نیاز
دارم!
تنهایی، سرخرگهایم را مسدود کرده بود!
ارتوپد نشان داد؛ بر اثرِ بی
توجّهی به عزیزانم، چندین
شکستگی دارم!
مشکلِ نزدیک بینی داشتم،
چون دیدِ من فراتر از اشتباهاتِ دیگران نرفت..!
مشکلِ شنوایی پیدا کردم. مدّتی بود، صدایِ خدا را نمی شنیدم!
خدا به من مشاوره ی رایگان داد.برای من نسخه ای یاد داشت کرد:
- هر روز صبح یک لیوانِ قدردانی.
- قبل ازبیرون رفتن، یک قاشق آرامش.
- هرساعت 1 کپسولِ صبر.
- یک فنجان انصاف
- و یک لیوانِ فروتنی.
- در خانه ، مقداری عشق بنوش.
- و زمانِ خواب ، دوعدد قرصِ وجدانِ آسوده .
#F
@,,,,D
تاچکاپِ همیشگی را انجام دهم. فهمیدم ؛ بیمارم...!
خدا فشارخونم را گرفت.
لطافتم پایین آمده بود!
دماِی بدنم را اندازه گرفت.
40 درجه اضطراب بود!
ضربانِ قلبم نشان داد، به
چندین گذرگاهِ عشق نیاز
دارم!
تنهایی، سرخرگهایم را مسدود کرده بود!
ارتوپد نشان داد؛ بر اثرِ بی
توجّهی به عزیزانم، چندین
شکستگی دارم!
مشکلِ نزدیک بینی داشتم،
چون دیدِ من فراتر از اشتباهاتِ دیگران نرفت..!
مشکلِ شنوایی پیدا کردم. مدّتی بود، صدایِ خدا را نمی شنیدم!
خدا به من مشاوره ی رایگان داد.برای من نسخه ای یاد داشت کرد:
- هر روز صبح یک لیوانِ قدردانی.
- قبل ازبیرون رفتن، یک قاشق آرامش.
- هرساعت 1 کپسولِ صبر.
- یک فنجان انصاف
- و یک لیوانِ فروتنی.
- در خانه ، مقداری عشق بنوش.
- و زمانِ خواب ، دوعدد قرصِ وجدانِ آسوده .
#F
@,,,,D
۷۳۷
۲۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.