𝐕𝐚𝐧𝐬𝐡𝐚𝐭
#𝐕𝐚𝐧𝐬𝐡𝐚𝐭
🌜 تک پارتی از جیهوپ🌜
صدای رعد و برق میومد. همیشه از بچگی از رعد و برق میترسیدم. توی این هتل بیشتر از قبل شده بود ترسم. جیهوپ پسر خالم بود که من داخل شرکتش کار میکردم و اون توی اتاق رو به رویی بود. چون اتاقا بزرگ بودن ترسم بیشتر از قبل میشد. سمت تخت رفتم و روش دراز کشیدم. سمت چپ برگشتم و تصویر خونی لی کسی که جیهوپ بهم گفت بکشم و پشت پنجره دیدم پ جیغ زدم. جیهوپ عضو مافیا بود. سمت بالا برگشتم و چهره وحشتناک مین رو دیدم به طرفی که بر میگشتم چهره یه مرده رو به صورت وحشتناکی میدیدم. از روی تخت بلند شدم و بی توجه ب اینکه لباس خواب تنمه از اتاقم خارج شدم و زنگ اتاق هوپی رو زدم. داخل راهرو هتل چهره اون مهمانداری رو دیدم که گردنشو شکوندم. من ادمی نبودم که جربزه این کارا رو داشته باشم ولی دلم میخاست پیش هوپی باشم و یه مافیا به حساب بیام. بعد از کلی جیغ زدن و مشت کوبیدن به در جیهوپ در اتاقش و باز کرد و من خیلی ناگهانی پریدم بغلش. زدم زیر گریه و گفتم
ا.ت:هوپی من میترسم
هوپی:اروم باش هیشش چیزی نیس
_دستش و دور کمرم حلقه کرد و بردم روی تخت گذاشت. روی شونه هاش گریه میکردم.
ا.ت:هوپییی من دیگه نمیخام مافیااا باشممم من میترسمممم. _گریه_
هوپی: باشه باشه اروم باش یه لحضه
ا.ت: هوپی من چون روت کراش بودمم اومدمم تو این کار _گریه_
هوپی: منم چون میدونستم کاری کردم بترسی و بیای توی اتاقم
ا.ت: چی؟ _جیغ_
هوپی: هیچی
_هوپی بلند شد از روی تخت ازم فاصله گرف که تا میتونستم زدمش. اینم داستان امشب .این اولین باری بود که بابا جونت و زدم
جنی: بعد بابا نزدت؟
هوپی: بابایی کی تاحالا کسی رو زده؟
جنی: اون روز که اون پسره اذیتم کرد و تو زدیش
_هوپی جنی رو بغل کرد و پیشونیش و بوسید
هوپی: شیطون بابا اون حقش بود حالا بخواب دیگه
جای: باشه
_جنی گرفت خوابید و من و جیهوپ ـعم از اتاق خارج شدیم.
❄پایان❄
🌜 تک پارتی از جیهوپ🌜
صدای رعد و برق میومد. همیشه از بچگی از رعد و برق میترسیدم. توی این هتل بیشتر از قبل شده بود ترسم. جیهوپ پسر خالم بود که من داخل شرکتش کار میکردم و اون توی اتاق رو به رویی بود. چون اتاقا بزرگ بودن ترسم بیشتر از قبل میشد. سمت تخت رفتم و روش دراز کشیدم. سمت چپ برگشتم و تصویر خونی لی کسی که جیهوپ بهم گفت بکشم و پشت پنجره دیدم پ جیغ زدم. جیهوپ عضو مافیا بود. سمت بالا برگشتم و چهره وحشتناک مین رو دیدم به طرفی که بر میگشتم چهره یه مرده رو به صورت وحشتناکی میدیدم. از روی تخت بلند شدم و بی توجه ب اینکه لباس خواب تنمه از اتاقم خارج شدم و زنگ اتاق هوپی رو زدم. داخل راهرو هتل چهره اون مهمانداری رو دیدم که گردنشو شکوندم. من ادمی نبودم که جربزه این کارا رو داشته باشم ولی دلم میخاست پیش هوپی باشم و یه مافیا به حساب بیام. بعد از کلی جیغ زدن و مشت کوبیدن به در جیهوپ در اتاقش و باز کرد و من خیلی ناگهانی پریدم بغلش. زدم زیر گریه و گفتم
ا.ت:هوپی من میترسم
هوپی:اروم باش هیشش چیزی نیس
_دستش و دور کمرم حلقه کرد و بردم روی تخت گذاشت. روی شونه هاش گریه میکردم.
ا.ت:هوپییی من دیگه نمیخام مافیااا باشممم من میترسمممم. _گریه_
هوپی: باشه باشه اروم باش یه لحضه
ا.ت: هوپی من چون روت کراش بودمم اومدمم تو این کار _گریه_
هوپی: منم چون میدونستم کاری کردم بترسی و بیای توی اتاقم
ا.ت: چی؟ _جیغ_
هوپی: هیچی
_هوپی بلند شد از روی تخت ازم فاصله گرف که تا میتونستم زدمش. اینم داستان امشب .این اولین باری بود که بابا جونت و زدم
جنی: بعد بابا نزدت؟
هوپی: بابایی کی تاحالا کسی رو زده؟
جنی: اون روز که اون پسره اذیتم کرد و تو زدیش
_هوپی جنی رو بغل کرد و پیشونیش و بوسید
هوپی: شیطون بابا اون حقش بود حالا بخواب دیگه
جای: باشه
_جنی گرفت خوابید و من و جیهوپ ـعم از اتاق خارج شدیم.
❄پایان❄
۳.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.