–در آن زمستان سرد و غم گرفته ی نگاهت دیگر شعله های آتشی ب
–در آن زمستان سرد و غم گرفته ی نگاهت دیگر شعله های آتشی به رقص در نمی آمدند.
به جنون کشیده شدن تن هامون کنارهم دیگر شوخی بس مضحکی بیش نبود،کلمات توی ذهن های ما برای هم ردیف و قافیه می شد ولی هنگام سخن،هر چیزی از زبان های تیز و برنده ی ما خارج می شد به غیر از عشق و محبت. ای آرام جانم تو به حرف بیا و دم از این درد بزن که دیگر نایی برای من بی رمق مانده در این اقیانوس بی کران نمانده و دیگر حتی نام و نشانت هم از ذهنم پر می کشد و می رود،من تسلیم خدایی که خالق توست هستم و من دیگر به زبان آمده و می گویم این جان و تن مدت زیادیست که برای توست و اینی که من را به یدک می کشد دیگر من نیستم و وجودی از روح و تن اسیر تو در من است.
به جنون کشیده شدن تن هامون کنارهم دیگر شوخی بس مضحکی بیش نبود،کلمات توی ذهن های ما برای هم ردیف و قافیه می شد ولی هنگام سخن،هر چیزی از زبان های تیز و برنده ی ما خارج می شد به غیر از عشق و محبت. ای آرام جانم تو به حرف بیا و دم از این درد بزن که دیگر نایی برای من بی رمق مانده در این اقیانوس بی کران نمانده و دیگر حتی نام و نشانت هم از ذهنم پر می کشد و می رود،من تسلیم خدایی که خالق توست هستم و من دیگر به زبان آمده و می گویم این جان و تن مدت زیادیست که برای توست و اینی که من را به یدک می کشد دیگر من نیستم و وجودی از روح و تن اسیر تو در من است.
۶۲۶
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.