منم آن خسته و تنها و غریب ،
منم آن خسته و تنها و غریب ،
ک در این شهر غیر خود را ندادست فریب ،
در هر لحظه و ساعت و ثانیه و هر روزم،
یاد تو در دلم است و چ بد میسوزم،
و باز به خود میگویم تو چه میگویی؟
از کدام عشق سخن میگویی ؟
عشق تو ب او ،
عشق یک نهنگ ب خشکیست،
باید مرد برای رسیدن ب تو ،
و تو اصلا برایت ک مهم نیست!
سال ها در اندیشه تو بودم،
و حتی تو یک بار از خود،
نپرسیدی ؟
این خسته و تنها و غریب ،
ک در اندیشه من،
میدهد دو صدبار خود را فریب،
از کجا آمده است ؟
ک اگر ب وصالش نرسد ب کجا خواهد رفت ؟
#عرفان_وفایی
ک در این شهر غیر خود را ندادست فریب ،
در هر لحظه و ساعت و ثانیه و هر روزم،
یاد تو در دلم است و چ بد میسوزم،
و باز به خود میگویم تو چه میگویی؟
از کدام عشق سخن میگویی ؟
عشق تو ب او ،
عشق یک نهنگ ب خشکیست،
باید مرد برای رسیدن ب تو ،
و تو اصلا برایت ک مهم نیست!
سال ها در اندیشه تو بودم،
و حتی تو یک بار از خود،
نپرسیدی ؟
این خسته و تنها و غریب ،
ک در اندیشه من،
میدهد دو صدبار خود را فریب،
از کجا آمده است ؟
ک اگر ب وصالش نرسد ب کجا خواهد رفت ؟
#عرفان_وفایی
۲.۵k
۲۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.