یه دوپارتی جدیدمون نشه؟؟
یه دوپارتی جدیدمون نشه؟؟
p1:
با تب و لرز شدیدی از اتاق بیرون اومدی
به سختی دماغتو بالا کشیدی و بعد از پتو پیچ کردن خودت، روی مبل نشستی
دندون هات از سرمایی که توی تمام تنت ریشه زده بود به هم برخورد میکرد و فَکِت میلرزید
دستتو از زیر پتو بیرون آوردی و گوشیت رو از روی میز برداشتی
بعد از چند دقیقه گشتن به بهترین دوستت زنگ زدی تا شاید کمکی ازش حاصل شد
بعد از چند تا بوق صدای خوابالوش از پشت گوشیش شنیده شد: چیمیگی نصف شبی؟
با صدای گرفته و تو دماغی جواب دادی: میتونی بیای کمک؟؟ حالم خیلی خوب نیست!
صدای نگرانش توی گوشی پیچید: الان میام..چیزی میخوای تو راه بگیرم؟ نه وایسا..اومدم اومدم
بعد از قطع کردن تلفن دوباره توی پتو غرق شدی
همونطور که داشتی توی پتو میخزیدی ساعت رو از توی گوشیت چک کردی
ساعت ۳:۱۵ رو نشون میداد...
اینکه یکی تو این ساعت، داره میاد پیشت تا ببینه چه اتفاقی برات افتاده قلبت رو متحیر کردNila1529
بعد از چند دقیقه صدای چرخش کلید سکوت رو در هم شکست و هیبت دوستت رو توی چهارچوب در دیده شد
با سرعت به سمتت اومد و کنار مبل زانو زد: هی بچه خوبی؟ فکر نمیکردم انقد حالت بد باشه..!د
پشت دستشو روی پیشونیت گذاشت و با تاکید ادامه داد: خیلی هم تب داریی..چطوری هنوز نپختی؟ واو
ضربه ایی روی نوک بینیت زد و از زمین بلند شد
سمت آشپز خونه رفت و توی کابینتها دنبال یه تیکه پارچه ایی بود که بتونه خیسش کنه
یکی از تیکه پارچه های رو برداشت و توی دستش مچالش کرد: این خوبهه
ظرف گردی رو تا نصف پر از آب کرد و سمتت اومد
دستمال رو آروم توی آب فرو برد و بعد از اینکه مطمئن شده خیلی خیس نیست و خیلی هم خشک نیست از توی ظرف بیرون آورد
دستمال رو روی پیشونیت گذاشت و آروم آروم موهاتو نوازش کرد: چرا نگفتی اینطوری شدی.؟ تو این وضعیت باید میفهمیدم؟؟
تک سرفه ایی کردی و به چشم هاش خیره شدی: جونگ کوکاا..تو سر ضبط بودی!! نمیتونستم تورو درگیر کنم!! Nila1529
دستمال رو از روی پیشونیت برداشت و مجددا توی ظرف آب فرو برد
p1:
با تب و لرز شدیدی از اتاق بیرون اومدی
به سختی دماغتو بالا کشیدی و بعد از پتو پیچ کردن خودت، روی مبل نشستی
دندون هات از سرمایی که توی تمام تنت ریشه زده بود به هم برخورد میکرد و فَکِت میلرزید
دستتو از زیر پتو بیرون آوردی و گوشیت رو از روی میز برداشتی
بعد از چند دقیقه گشتن به بهترین دوستت زنگ زدی تا شاید کمکی ازش حاصل شد
بعد از چند تا بوق صدای خوابالوش از پشت گوشیش شنیده شد: چیمیگی نصف شبی؟
با صدای گرفته و تو دماغی جواب دادی: میتونی بیای کمک؟؟ حالم خیلی خوب نیست!
صدای نگرانش توی گوشی پیچید: الان میام..چیزی میخوای تو راه بگیرم؟ نه وایسا..اومدم اومدم
بعد از قطع کردن تلفن دوباره توی پتو غرق شدی
همونطور که داشتی توی پتو میخزیدی ساعت رو از توی گوشیت چک کردی
ساعت ۳:۱۵ رو نشون میداد...
اینکه یکی تو این ساعت، داره میاد پیشت تا ببینه چه اتفاقی برات افتاده قلبت رو متحیر کردNila1529
بعد از چند دقیقه صدای چرخش کلید سکوت رو در هم شکست و هیبت دوستت رو توی چهارچوب در دیده شد
با سرعت به سمتت اومد و کنار مبل زانو زد: هی بچه خوبی؟ فکر نمیکردم انقد حالت بد باشه..!د
پشت دستشو روی پیشونیت گذاشت و با تاکید ادامه داد: خیلی هم تب داریی..چطوری هنوز نپختی؟ واو
ضربه ایی روی نوک بینیت زد و از زمین بلند شد
سمت آشپز خونه رفت و توی کابینتها دنبال یه تیکه پارچه ایی بود که بتونه خیسش کنه
یکی از تیکه پارچه های رو برداشت و توی دستش مچالش کرد: این خوبهه
ظرف گردی رو تا نصف پر از آب کرد و سمتت اومد
دستمال رو آروم توی آب فرو برد و بعد از اینکه مطمئن شده خیلی خیس نیست و خیلی هم خشک نیست از توی ظرف بیرون آورد
دستمال رو روی پیشونیت گذاشت و آروم آروم موهاتو نوازش کرد: چرا نگفتی اینطوری شدی.؟ تو این وضعیت باید میفهمیدم؟؟
تک سرفه ایی کردی و به چشم هاش خیره شدی: جونگ کوکاا..تو سر ضبط بودی!! نمیتونستم تورو درگیر کنم!! Nila1529
دستمال رو از روی پیشونیت برداشت و مجددا توی ظرف آب فرو برد
۳۱.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.