★سختی★
★سختی★
پارت ۲۳...
درحالی که اون پسر ریز جثه از خجالت قرمز شده بود، اون آلفای ترسناک بازی خیسی رو با زبونش شروع کرده بود.
سکوت سالن تشون میداد همچنان همه نگاه اونا روی اونا زوم شده.
بعد از چند ثانیه طولانی بالاخره تهیونگ ازش فاصله گرفت و با یه نیشخند بهش خیره شد.
نفس نفس زدن و بالا و پایین شدن قفسه سینه پسر توی بغلشو دوست داشت.
این کاری بود که باهاش کرده بود.
_دیگه شایعهای وجود نداره
جمله آخرشو با یه لبخند شیرینی زیر گوش جونگکوک زمزمه کرد و بالاخره اونجا رو ترک کرد.
اصلا جرات بالا آوردن سرشو نداشت.
مطمئن بود همه با یه حالت خاصی نگاهش میکنن و این براش آزار دهنده بود.
کای تا آخر تمرین دیگه برنگشت و نمیدونست بابت این باید خوشحال باشه یا ناراحت.
از یه طرف ممنون بود که سهون تمرین اون روز رو زودتر تموم کرده بود البته نه بخاطر شخص خاصی.
ظاهرا مشکلی پیش اومده بود و مجبور بودت ارشد هارو با خودشون ببرن.
****
کای: نمیتونیم جلوشون رو بگیریم
کای با ناامیدی سهون رو مخاطب قرار داد.
سهون: میگی چیکار کنیم؟ نمیشه همینجوری که
کای دوباره دهن باز کرد که جواب سهونو بده ولی حضور شخص سومی جلوشو گرفت.
_احمق نباشید پسرا
هردو به تهیونگی نگاه کردن که خیلی ریلکس سیگاری برای خودش بیرون میکشه.
_چیزی نمیشه
سهون کمی به تهیونگ نزدیک شد.
سهون: و میشه بگی چرا؟
پک اول رو به سیگارش زد و ادامه اش رو به کای داد.
_اون بتاها فکر میکنن خیلی باهوشن، مطمئنا خبرای جدید بهشون رسیده و میخوان مارو امتحان کنن.
کای هم همونطور که به سیگارش پک میزد حرف تهیونگو تایید کرد.
_سر قضیه مرز همچنان مشکوکن
سهون که بالاخره قانع شده بود سری تکون داد.
سهون: خب حالا چیکار کنیم؟
_همشونو ببرید زندان
کای با تعجب به سمتش برگشت.
ادامه دارد...
پارت ۲۳...
درحالی که اون پسر ریز جثه از خجالت قرمز شده بود، اون آلفای ترسناک بازی خیسی رو با زبونش شروع کرده بود.
سکوت سالن تشون میداد همچنان همه نگاه اونا روی اونا زوم شده.
بعد از چند ثانیه طولانی بالاخره تهیونگ ازش فاصله گرفت و با یه نیشخند بهش خیره شد.
نفس نفس زدن و بالا و پایین شدن قفسه سینه پسر توی بغلشو دوست داشت.
این کاری بود که باهاش کرده بود.
_دیگه شایعهای وجود نداره
جمله آخرشو با یه لبخند شیرینی زیر گوش جونگکوک زمزمه کرد و بالاخره اونجا رو ترک کرد.
اصلا جرات بالا آوردن سرشو نداشت.
مطمئن بود همه با یه حالت خاصی نگاهش میکنن و این براش آزار دهنده بود.
کای تا آخر تمرین دیگه برنگشت و نمیدونست بابت این باید خوشحال باشه یا ناراحت.
از یه طرف ممنون بود که سهون تمرین اون روز رو زودتر تموم کرده بود البته نه بخاطر شخص خاصی.
ظاهرا مشکلی پیش اومده بود و مجبور بودت ارشد هارو با خودشون ببرن.
****
کای: نمیتونیم جلوشون رو بگیریم
کای با ناامیدی سهون رو مخاطب قرار داد.
سهون: میگی چیکار کنیم؟ نمیشه همینجوری که
کای دوباره دهن باز کرد که جواب سهونو بده ولی حضور شخص سومی جلوشو گرفت.
_احمق نباشید پسرا
هردو به تهیونگی نگاه کردن که خیلی ریلکس سیگاری برای خودش بیرون میکشه.
_چیزی نمیشه
سهون کمی به تهیونگ نزدیک شد.
سهون: و میشه بگی چرا؟
پک اول رو به سیگارش زد و ادامه اش رو به کای داد.
_اون بتاها فکر میکنن خیلی باهوشن، مطمئنا خبرای جدید بهشون رسیده و میخوان مارو امتحان کنن.
کای هم همونطور که به سیگارش پک میزد حرف تهیونگو تایید کرد.
_سر قضیه مرز همچنان مشکوکن
سهون که بالاخره قانع شده بود سری تکون داد.
سهون: خب حالا چیکار کنیم؟
_همشونو ببرید زندان
کای با تعجب به سمتش برگشت.
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳