پارت ۴
پارت ۴
ویو ات
صبح با بدن درد شدیدی بیدار شدم و ی مرد پیشم بود و فهمیدم خواب ندیدم سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت خونه
یوری:هعی دختر کجا بودی ؟
ات:به من دیشب ت....ت
یوری:باشه باشه فهمیدم میخوای چی بگی چیزی نیست برو یکم استراحت کن
ویو تهیونگ
شب بیدار شدم اما هیچ لباسی نداشتم و فهمیدم هنوز تو بارم فهمیدم که به یکی تجاوز کردم پاشدم لباسام رو پوشیدم و ی گردن بند پیدا کردم اون و با خودم بردم خونه
((فلش بک به ۳ ماه بعد))
ویو ات
لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین برای صبحونه
یوری:سلام گوگولی
ات:سلام پشمک
یوری:بیا صبحونه بخور
ات:باشه
داشتم خیلی عادی صبحونه میخوردم که یهو دل درد شدیدی گرفتم
یوری:ات خوبی ....
ات:(دویید سمت دستشویی)
یوری:ات چی شدی .....نکنه دوباره بالا آوردی
ات:هوم
یوری:به نظرم برو دکتر شاید حامله شده باشی
ات:مزخرف نگو
اجوما:راست میگه ات خیلی وضعیتت بد شده ۳ ماهم هست که پ*ر*ی*و*د نشدی
ات:باشه پس میرم
بعد صبحونه پاشدم رفتم ی لباس پوشیدم رفتم دکتر
ویو تهیونگ
از بیمارستان بهم زنگ زدن که پدر بزرگم اونجاست منم سریع ی لباس پوشیدم و رفتم
((فلش بک به بیمارستان))
رفتم اونجا بهم گفتن بشینم تا دکتر بیاد نشستم پیش ی دختره خیلی آشنا بود بهش زیاد توجه نکردم منتظر موندم دکتر اون دختره رو صدا کرد و رفت
ویو ات
دکتر صدام کرد رفتم تو ازم آزمایش گرفت چند لحظه صبر کردم که بهم گفت حاملم وقتی رفتم بیرون بغض کردم چشمام سیاهی رفت و غش کردم
ویو تهیونگ
دختره وقتی اومد بیرون ی بغض شدیدی کرده بود که یهو داشت میوفتاد رفتم بغلش کردم نشومدمش رو صندلی رفتم براش ی آب گرفتم صداش کردم بهوش اومد و آب رو بهش دادم تشکر کرد رفت منم دکتر صدام کرد بخاطر پدر بزرگم و رفتم
ویو ات
سریع تاکسی گرفتم و رفتم خونه
((فلش بک به خونه))
یوری:ات چرا بغض کردی نکنه واقعا
ات:اره حامله شدم(گریه)
اجوما:قشنگم گریه نکن خب میریم بچه رو میندازیم
ات:نه اون در هر صورت بچه منه همچین کاری باهاش نمیکنم
یوری: یعنی چی چطوری میخوای بزرگش کنی
ات:بر میگردم آمریکا مامانم برام خونه گرفته بود قبلا میرم اونجا شما ها هم بیاید
اجوما:باشه ات من باهات میام
یوری:ولی من نمیتونم ات ولی قول میدم ی روز بیام حتما
ات:باشه پس💞
شرط ۴ لایک
۱۰ کامنت
ویو ات
صبح با بدن درد شدیدی بیدار شدم و ی مرد پیشم بود و فهمیدم خواب ندیدم سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت خونه
یوری:هعی دختر کجا بودی ؟
ات:به من دیشب ت....ت
یوری:باشه باشه فهمیدم میخوای چی بگی چیزی نیست برو یکم استراحت کن
ویو تهیونگ
شب بیدار شدم اما هیچ لباسی نداشتم و فهمیدم هنوز تو بارم فهمیدم که به یکی تجاوز کردم پاشدم لباسام رو پوشیدم و ی گردن بند پیدا کردم اون و با خودم بردم خونه
((فلش بک به ۳ ماه بعد))
ویو ات
لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین برای صبحونه
یوری:سلام گوگولی
ات:سلام پشمک
یوری:بیا صبحونه بخور
ات:باشه
داشتم خیلی عادی صبحونه میخوردم که یهو دل درد شدیدی گرفتم
یوری:ات خوبی ....
ات:(دویید سمت دستشویی)
یوری:ات چی شدی .....نکنه دوباره بالا آوردی
ات:هوم
یوری:به نظرم برو دکتر شاید حامله شده باشی
ات:مزخرف نگو
اجوما:راست میگه ات خیلی وضعیتت بد شده ۳ ماهم هست که پ*ر*ی*و*د نشدی
ات:باشه پس میرم
بعد صبحونه پاشدم رفتم ی لباس پوشیدم رفتم دکتر
ویو تهیونگ
از بیمارستان بهم زنگ زدن که پدر بزرگم اونجاست منم سریع ی لباس پوشیدم و رفتم
((فلش بک به بیمارستان))
رفتم اونجا بهم گفتن بشینم تا دکتر بیاد نشستم پیش ی دختره خیلی آشنا بود بهش زیاد توجه نکردم منتظر موندم دکتر اون دختره رو صدا کرد و رفت
ویو ات
دکتر صدام کرد رفتم تو ازم آزمایش گرفت چند لحظه صبر کردم که بهم گفت حاملم وقتی رفتم بیرون بغض کردم چشمام سیاهی رفت و غش کردم
ویو تهیونگ
دختره وقتی اومد بیرون ی بغض شدیدی کرده بود که یهو داشت میوفتاد رفتم بغلش کردم نشومدمش رو صندلی رفتم براش ی آب گرفتم صداش کردم بهوش اومد و آب رو بهش دادم تشکر کرد رفت منم دکتر صدام کرد بخاطر پدر بزرگم و رفتم
ویو ات
سریع تاکسی گرفتم و رفتم خونه
((فلش بک به خونه))
یوری:ات چرا بغض کردی نکنه واقعا
ات:اره حامله شدم(گریه)
اجوما:قشنگم گریه نکن خب میریم بچه رو میندازیم
ات:نه اون در هر صورت بچه منه همچین کاری باهاش نمیکنم
یوری: یعنی چی چطوری میخوای بزرگش کنی
ات:بر میگردم آمریکا مامانم برام خونه گرفته بود قبلا میرم اونجا شما ها هم بیاید
اجوما:باشه ات من باهات میام
یوری:ولی من نمیتونم ات ولی قول میدم ی روز بیام حتما
ات:باشه پس💞
شرط ۴ لایک
۱۰ کامنت
۷.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.