در همین حسرت که یک شب راکنارت مانده ام

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام
فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام
خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام./
دیدگاه ها (۴۷)

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفتامشب شب تولد نوروز دیگریست...

تاریک بــاد !خـانـه ی مــــردیکه نــمی جنـگـــــدبـــرای زنـ...

امام حسن عسگری(ع) :تمام پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده و ...

سلام دوستان گلم خواهشا این باران خانم دوست گلمون رو لایک کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط