(پارت ۱۴)
(پارت ۱۴)
گفتم:
+ عَه اصلا به تو چه به تو نگفتن تو کار دیگران دخالت نکنی اصلا چرا نمیری از خودش بپرسی.
انگار دوباره عصبانیش کرده باشم با صدایی که از لای دندوناش میومد گفت:
جیمین: وظیفه ی تو اینجا حاظر جوابی نیست بفهم. یه باره دیگه ببینم حاظر جوابی میکنی بد بهت نشون میدم. حالا هم دنبالم بیا.
درد قلبم بهتر شده. میتونستم برم دنبالش و بعد از تموم شدن کارم برم آب بخورم.
"جیمین"
از شرکت اومدم خونه که لباسام رو برای مصاحبه عوض کنم. بعد از تعویض لباسام از اتاق اومدم بیرون که دیدم یه دختر داره تو اتاقا سرک میکشه. عه صبر کن این همونی نیست که گرفتیمش و چرا اینجاست چطوری از اون اتاق اومده بیرون؟ رفتم سمتش وقتی گفت با جونگ کوک کار داره فهمیدم جونگ کوک میخواد نگهش داره. ازش سوالای توی سرم رو می پرسیدم که فکر کنم دوباره امپر حاضر جوابیش زد بالا و گفت:
+عه اصلا به تو چه به تو نگفتن تو کار دیگران دخالت نکنی اصلا چرا نمیری از خودش بپرسی.
نه این دیگه واقعا وضعیتشو درک نمیکنه. بعد یه تهدید حسابی بهش گفتم بیاد دنبالم که اون هم مثل جوجه اردک اومد دنبالم. دم در اتاق کار کوک وایستادم و رو بهش گفتم:
من: در بزن و بعد وارد شو.
زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت شرکت رفتم.
"ا.ت"
وقتی رفت در زدم که یه صدای مردونه و بم از داخل اتاق به گوشم رسید.
صدا: بیا تو.
درو باز کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد شیشه هایی بود که نمای بیرون رو نشون میداد. پشت میز کار و دیوار سمت راست میز کار شیشه ای بود انگار توی جنگل یه اتاقک شیشه ای درست کردن خیلی قشنگ بود. با صدایی که اومد از دید زدن اتاق دست برداشتم :...
گفتم:
+ عَه اصلا به تو چه به تو نگفتن تو کار دیگران دخالت نکنی اصلا چرا نمیری از خودش بپرسی.
انگار دوباره عصبانیش کرده باشم با صدایی که از لای دندوناش میومد گفت:
جیمین: وظیفه ی تو اینجا حاظر جوابی نیست بفهم. یه باره دیگه ببینم حاظر جوابی میکنی بد بهت نشون میدم. حالا هم دنبالم بیا.
درد قلبم بهتر شده. میتونستم برم دنبالش و بعد از تموم شدن کارم برم آب بخورم.
"جیمین"
از شرکت اومدم خونه که لباسام رو برای مصاحبه عوض کنم. بعد از تعویض لباسام از اتاق اومدم بیرون که دیدم یه دختر داره تو اتاقا سرک میکشه. عه صبر کن این همونی نیست که گرفتیمش و چرا اینجاست چطوری از اون اتاق اومده بیرون؟ رفتم سمتش وقتی گفت با جونگ کوک کار داره فهمیدم جونگ کوک میخواد نگهش داره. ازش سوالای توی سرم رو می پرسیدم که فکر کنم دوباره امپر حاضر جوابیش زد بالا و گفت:
+عه اصلا به تو چه به تو نگفتن تو کار دیگران دخالت نکنی اصلا چرا نمیری از خودش بپرسی.
نه این دیگه واقعا وضعیتشو درک نمیکنه. بعد یه تهدید حسابی بهش گفتم بیاد دنبالم که اون هم مثل جوجه اردک اومد دنبالم. دم در اتاق کار کوک وایستادم و رو بهش گفتم:
من: در بزن و بعد وارد شو.
زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت شرکت رفتم.
"ا.ت"
وقتی رفت در زدم که یه صدای مردونه و بم از داخل اتاق به گوشم رسید.
صدا: بیا تو.
درو باز کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد شیشه هایی بود که نمای بیرون رو نشون میداد. پشت میز کار و دیوار سمت راست میز کار شیشه ای بود انگار توی جنگل یه اتاقک شیشه ای درست کردن خیلی قشنگ بود. با صدایی که اومد از دید زدن اتاق دست برداشتم :...
۲.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.